این عکس صفحه ی اول شماره ی ماه آینده ی مجله ی نشنال جئوگرافیک است
از زمانی که در زبان انگلیسی به حدی رسیده ام که می توانم سرک بکشم به این ور و آن ور و ببینم دنیا چه شکلی است – توجه داشته باشید که نیمی از مردم جهان قادر به استفاده از زبان انگلیسی هستند – نگاهی داشتم به مجلات خارجی. نیویورکر را کشف کردم و از خواندش لذت بسیار، مجله ای لیبرال که ادبیات امریکا را متحول کرده است – حداقل در داستان کوتاه – و بعد هم نشنال جئوگرافیک را کشفیدم که این روز ها بین سرک کشیدن به کتاب های کنکور و درس هایی که امتحان می دهم صفحه هایی از آخرین شماره اش را می خوانم. امروز می خواهم بگویم که چه فرقی دیده ام بین این ماهنامه و مجلاتی که در ایران وجود دارد. می خواهم ماهنامه ی هفت را با این ماهنامه مقایسه کنم. هر دو مجله حرفه ای هستند، هر چند نشنال در مورد محیط زیست و طبیعت و جغرافیا در محدوده ی کره ی زمین می نویسد و هفت در ایران از هفت هنر، ولی به این لحاظ که هر دو مجله در سطح خوبی در کشور خود هستند، می توانند با هم مقایسه شوند. به این نکته توجه داشته باشید که من تقریبا نشریات چاپ ایران را به خاطر ضعف محتوایی شان تحریم کرده ام و فقط مترجم را قبول دارم که می شود وقت برای خواندش گذاشت و چند تایی استثنا مثل شماره ی ویژه ی جشنواره ی ماهنامه ی فیلم که امسال ش یک فاجعه بود
ماهنامه ی هفت در هشتاد و چهار صفحه و به قیمت 1200 تومان عرضه می شود. مجله از بهترین نوع کاغذ موجود برای مجلات در ایران استفاده می کند. تعدادی از صفحات رنگی و مابقی سه رنگ چاپ می شوند. نشنال جئوگرافیک به طور متوسط هر شماره بیش از 110 صفحه است، در کاغذ گلاسه و تمام رنگی منتشر می شود، عکس های مجله بهترین کیفیت ممکن را دارند. هر دو مجله طراحی حرفه ای دارند. تیراژ هیچ کدام ذکر نشده است
یک – ماهنامه ی نشنال جئوگرافیک هر ماه چاپ می شود، زمان چاپ آن مشخص است، هر سال شماره ی ویژه هم چاپ می کند، ماهنامه ی هفت هیچ زمان مشخصی برای چاپ ندارد، اول اعلام شد که هفتم هر ماه منتشر می شود، ولی فقط چند شماره ی اول این اتفاق افتاد، الان تقریبا هر دو ماه یک بار منتشر می شود، این در حالی است که تقریبا تمام نسخه هایی که از این مجله به مشهد می رسد به فروش می رود
دو – ماهنامه ی نشنال جئوگرافیک دیدی آکادمیک به مطالبی که منتشر می کند دارد، و در این دید تمام سعی می شود که حرفه ای ترین مطالب در اختیار خواننده قرار گیرد. ماهنامه ی هفت با وجودی که توسط تیم ی حرفه ای اداره می شود، ولی ظاهری تیمی به خود گرفته است، مثل یک محفل. نویسنده ی مقاله انگار دارد به خواننده درد و دل می کند، تقریبا درکی از اینکه چرا نویسنده دارد می نویسد و برای چه خواننده این مجله را می خواند وجود ندارد. در مجله ی نشنال موضوعات تعریف شده هستند، مقالات بر اساس طرح های ارائه شده و تصمیم جمع کار می شوند، نویسنده به کار خود و خواننده ی خود احترام می گذارد. نویسنده تمام سعی خودش را می کند که بهترین اثر را ارائه دهد. نویسنده با کار جمعی آشنا است. نویسنده محدوده ی کاری خود را می داند. ماهنامه ی هفت مثل یک آش شده است، ترکیبی مقوی، ولی اگر خوب درست نشود دل درد می گیری، و غالبا هم نخود این آش نپخته است و سبزی اش پلاسیده است. می فهمید چه می گویم؟ این می فهمید چه می گویم و مثال آش همان کاری است که ماهنامه ی هفت می کند
سه – ماهنامه ی نشنال جئوگرافیک نشریه ای جهانی است. نسخه های آن در پنج قاره پخش می شوند، سانسور رسمی بر آن اعمال نمی شود، نویسنده های مطالب نشریه از حقوق قانونی، اقتصادی و اجتماعی بر خوردار هستند. صنف دارند. در ایران مجله ی هفت هر آن ممکن است توقیف شود. نویسنده های مجله کار مجله را جدی نمی گیرند چون در آمد کافی برای شان ندارد. در حالی که یک مقاله در مجله ی نشنال می تواند در آمد چند ماه زندگی یک نویسنده باشد، یک مقاله در مجله ی هفت حتا در آمد یک هفته زندگی در تهران هم نمی شود. هر آن ممکن است نویسنده کار خود را از دست بدهد. و این را اضافه کنید به جامعه ای که به روزنامه نگاران و هنرمندان خود مشکوک است
چهار – مجله ی نشنال جئوگرافیک چندین دهه است که منتشر می شود. پشتوانه ی این مجله معتبر ترین موسسه ی جغرافیایی کل جهان است. ماهنامه ی هفت چیزی بیش از دو سال است که منتشر می شود. یک سازمان تبلیغاتی پشتوانه ی مجله است
پنج – نشنال جئوگرافیک یک سایت اینترنتی معتبر دارد. ماهنامه ی هفت یک سایت اینترنتی دارد که ظاهرش زیبا است، ولی پوک است، اطلاعات چندانی ندارد. طوری نیست که بخواهی به آن دوباره سر بزنی
شش – نشنال جئوگرافیک خواننده ی تعریف شده برای خود دارد. آدم ها این مجله را می خرند و می خوانند، والدین برای کودکان خود که آن ها را با زمین و محیط زیست آشنا کنند. مجله ماهیتی جهانی و فراملیتی دارد. ماهنامه ی هفت خواننده ی دوره ای دارد. بر اساس تیتر ها و صفحه ی اول مجله می فروشد. مجله هر شماره به سمتی سوق دارد، یک بار ادبیات، یک بار تئاتر و بیشتر سینما. فرهنگ جامعه از مجله حمایت نمی کند
. . .
این شش تفاوت ساده را گسترش دهید به تمام مجلاتی که در ایران و در خارج از ایران منتشر می شوند. ببینید مشکلات سیاسی که مجله را ممکن است توقیف کند یا مشکلات اقتصادی فقط یک مسئله است. ولی مثلا داشتن یک سایت قابل قبول که مفید باشد هم شامل موارد دایی جان ناپلئونی است؟ داشتن یک مجله که بتوانی برای خواندنش وقت بگذاری چی؟ این موضوع که کار هایی که ارائه می شود فوق العاده ضعیف هستند چی؟ - این مورد تابلو توی مجلات هست، توی همین هفت، یک مقاله ترجمه شده را با یک مقاله ی تالیف شده مقایسه کنید تا درک کنید ضعف یعنی چی. چرا مجلات ما ساختار آکادمیک ندارند؟ چرا اینقدر فاصله است بین دانشگاه ها و موسسات تحقیقاتی و مجلات؟ چرا عامه ی جامعه از مجلات حمایت نمی کنند؟
چرا . . . چرا . . . چرا . . . ؟
* * * *
پست دیروز عصبی بود. می دانم، دوباره خواندش حتا برای خودم هم سخت بود. سعی می کنم دوباره وقتی میگرن دارم برای وبلاگ چیزی ننویسم. الان هم خسته بودم و نوشتم، ولی باید می نوشتم، درونم انباشته شده بود از چرا ها، می دانم که قسمت سوم خواستگاه شعر را نگذاشته ام و دیر شده است، می بخشید و الان اگر وقتی هم پیدا کنم موسیقی گوش می کنم و چشم هایم را می بندم و به ذهنم استراحت می دهم. روز های پر کاری است. هر چند که انتظار ندارم از این پر کاری در هفته های آینده چیزی کم شود، ولی امیدوارم که بشود وقت بیشتری برای برنامه های مفید تر بگذارم. یک طرح خوشگل توی ذهنم دارد پر پر می زند، نمی دانم دنبالش را بگیرم یا نه، شاید برای اولین بار در زندگی ام بروم سراغ استخاره، شاید هم مثل همیشه سرم را مثل یک گاو باندازم پایین و کار خودم را بکنم. درست نمی دانم
سودارو
خواب آلو و گیج، بعد از یک امتحان طولانی و کسالت بار
2006-01-26
هشت و سی و هفت دقیقه ی شب
خوابیدم، الان صبح است، خواب می دیدم، یک خواب با جریان سیال روح، چهار راوی در چهار مکان مختلف، خودم یک راوی، چهار داستان که هم زمان پیش می رفت، درست زمانی که داستان ها داشتند بهم پیوند می خوردند و دختر راوی یکی از داستان ها در اوج داستان می خواست خودش را بکشد بیدارم کردند. توی قسمت خودم توی خانه عزیز بودم. ایستادم. و با دقت به درخت ها، به زمین، به حوض نگاه کردم. آرام بود، خیلی آرام، نفس های آرام . . . می دانستم پشت سرم خانه است، قهوه ای سوخته، با دقت نگاه می کردم، به دانه دانه درخت ها، تنها جایی که در خواب هایم همیشه آرام ش است، همیشه
. . .