یک جوری برگشته ام به احساس گذشته ها، دارم یک آهنگ از علیرضا عصار گوش می کنم، مثل تمام سال ها که گذشته است و مرا تنها نگه داشته است در این لحظه های پوچ که دارم در سراسر لحظه های این شهر های مسخره و بزرگ
پیرمرد و دریا از همه بالاتر است، ترجمه داریوش شاهین را قبلا خوانده ام و دو سه باری هم متن اصلی را و حالا ترجمه نجف دریابندری را از کتابخانه گرفته ام و زیرش بوف کور چاپ سال 1351 نشسته و منتظر که دوباره خوانده شود برای برنامه نقد و بررسی کتاب ودیوان اشعار شاملو ... وهمه اطرافم نقش کتاب ها و جزوه ها، چه طور دلم می آید دریا پری کاکل زری گلی ترقی را کنار بگذارم و فکر کنم که 4 هفته دیگر امتحانات پایان ترم دارد می آید و باید درس خواند
آن هم برای من، من که هنوز آن قدرها ا ز زمان دورم که برای ده هزارمین بار امروز اشتباهی به جای درآمد 2 گفتم نمونه های شعر ساده، من که هنوز آن قدر در رویای روزهای خوشبخت گذشته غرقم که نمی فهمم چه می گذرد در اطراف
امروز پرستو دیوان اشعار شاملو را پس آورد، الان نشسته بودم و داشتم نگاهش می کردم، نمی دانم عمدی در کار بوده است و یا نه، ولی یک شعر را علامت گذشته، با یک عکس قشنگ از یک قایق در دریا
شعر در "آیدا درخت و خنجر و خاطره" است
دوست اش می دارم
چرا که می شناسمش
به دوستی و یگانه گی.
_ شهر
همه بیگانگی و عداوت است_
هنگامی که دستان ِ مهربانش را به دست می گیرم
تنهایی غم انگیزش را در می یابم.
* * * *
اندوه اش
غروبی دلگیر است
در غربت و تنهایی.
هم چنان که شادی اش
طلوع همه آفتاب هاست
و صبحانه
و نان ِ گرم
و پنجره ای
که صبح گاهان
به هوای ِ پاک
گشوده می شود
و طراوت ِ شمع دانی ها
در پاشویه حوض.
. . .
احمد شاملو
همین بخش اولش خیلی مرا در دست هایش گرفته است، بقیه اش رادر کتاب شاملو بخوانید
* * * *
دوستان از تهران برگشته اند و دانشگاه کمی شور تهران دارد و نمایشگاه کتاب، من برای تمام کسانی که مثل آن شونصد نفر از من نپرسیده اند چرا به نمایشگاه کتاب نرفته ام بگویم که من تا حدود یک سال آینده کتاب برای خواندن دارم، مجموعه آثار ویرجینیا ولف را لازم داشتم که آن را هم یک ماه و خورده ای قبل از نمایشگاه اتفاقی توی اینترنت پیدا کردم و گرفتم و دلیلی نداشت بروم
بچه ها کمی متحول شده اند، همه آفتاب سوخت شده اند و همه به نوعی بهانه تهران را دارند و محیط دانشگاه برایشان خسته کننده شده است، بادبادک خط خطی تحت تاثیر تیپ تهرانی ها کمی ذهنش آشفته است، سورئال که هنوز دارد برنامه هایش را منظم می کند که این چهار روز را که نبوده جبران کند و دلش هنوز در فکر تهران هست، خانوم خنده رو که تقریبا تصمیم گرفته برود تهران زندگی کند و همه رفتار های دیگر
حرف من چیزی دیگر است
جناب آقای مهندس درهمی استاد گروه معماری که اتفاقا شوهر خواهر من هم هستند حرف هایی درباره ی نمایشگاه زده اند که جای بحث دارد
چهار شنبه هفته ی پیش که دوستان عازم تهران بودند صبح کلاس ساعت هشت خانوم تائبی را آمدیم، من هم آمدم تا داستان رونالد از دوستان را گوش کنم ( بیان شفاهی داستان 1) بچه ها اول اجازه گرفتند که برای ما حاضر بزنید و من هم گفتم زنگ آینده خواهم بود _ من برای این واحد سه جلسه اضافه رفته ام و نشسته ام
بعد از کلاس که استاد به دفتر اساتید می روندخانوم تائبی، آقای درهمی را می بینند و میان صحبت ها حرف به نمایشگاه کتاب تهران می رسد آقای مهندس حرف هایی می زنند که بعدا در کلاس درسشان هم تکرار می شود
گلایه خانوم تائبی این بوده که فرایند متبرک خرید کتاب برای دانشجویان تبدیل شده به چیزی شبیه به پیک نیک وآقای مهندس هم گفته اند که در دنیای قرن بیست و یکم ما که همه مان به اینترنت دسترسی داریم و می توانیم به سایت انتشارات های مختلف برویم، خلاصه و لیست کتاب بگیریم و کتاب سفارش دهیم سفر کردن آن هم در این وقت سال برای خرید کتاب یک عمل کهنه و به نوعی وقت تلف کردن است
به این که وقت نمایشگاه کتاب مزخرف ترین وقت برای این کار است حرفی نیست، همه می دانیم که اگر نمایشگاه در تابستان و یا زمانی مصادف با تعطیلات بین ترم برگزار می شد چقدر توپ تر بود
مشکل مخالفت با رفتن به نمایشگاه کتاب است
اول این که اگر کسی دارد برای پیک نیک می رود نمایشگاه کتاب و حداقل 20000 تومان کتاب می خرد و برمی گردد، خدا کند همه پیک نیک ها این جوری شوند
دوم این که چرا همه چیز را با اینترنت یکی می کنید، همین مانده که در اینترنت نفس هم بکشیم
ما کی می توانیم رویم در اینترنت مثلا آقای دولت آبادی را ببینیم و برایمان سلوک را امضا کنند و مثلا رو در رو با عماد الدین باقی بنشینیم و بحث کنیم
ما کی در ایران کارت اعتباری داشته ایم که با آن کتاب بخریم
آقای مهندس بروند سراغ سر کار خانوم درهمی خواهرشان که ماه هاست با استفاده از کارت اعتباری دوستی در ژاپن سری کتاب های هری پاتر را سفارش داده اند و هنوز کتاب ها جایی در یکی از هزار وهای سازمان های معظم دارند اجازه دخول می گیرند و هنوز نرسیده اند
من نمی خواهم دلیل بیشتر بیاورم
ما هنوز در قرن بیست و یک زندگی نمی کنیم که بخواهیم با اینترنت نفس بکشیم آقای مهندس