May 18, 2004

خيلي وقت ها پيش خانوم مكاري شعرهاشان را داده بودند تا در وب لاگ منتشر شود. من يك بار بندهاي زندگي را گذاشتم كه با آن وضعيتي كه لگوي اوليه ام داشت حذف شد، بعد ها دو تا از شعر ها را گذاشتم كه الان در آرشيو هست، دوباره هر چهار شعر را مي گذارم، با عذر خواهي از خانوم مكاري براي اين تاخير

بندهای زندگی

همه زندگی من دانه های تسبیحی است
که به بند کشیده شده است .
در خویش تنیده ام
میان دانه های تسبیح این زندگی که ابدیت ندارد
و پایان ،
تنها یک دور تسبیح آن است
و ابدیت ندارد .
نشسته ام که شاید انگشت بگشایی
و صدای ارتعاش
بلرزاند
بند بند وجودم را،
وقتی که دانه ای فرو می افتد.

باز نشسته ام
در دایره وار زندگی
شوق ناتمام اجسام،
به سکون همیشه ها .

ماه که کامل می شو
باز به خود می رسم،
و جنون که سراسر آسمان را دیوانه کرده است .
جنون
جنون
جنون ...
فضا را دریده است ...
و من نشسته ام، در دیوانگی دقایق
که شوری برای رفتن ندارند .


میوه ی عشق را ، با دانه هایش باید که خورد ؛
تا که دیگر
زمین از عشق به بار ننشیند .


باید که با دقت دانه ها را انداخت ؛
یک دانه برای درخت ،
_ تلق .
یک دانه برای آسمان ،
_تلق .
یک دانه برای جاودانگی ،
_ تلق .
و بند به پایان می رسد .

_ دیگر تمام است ؛
_ پاره کن بند را ،
پاره کن ...
_ بند را پاره کن ...

آه

دستانت را به بند کشیده اند !!!
بنفشه مکاری


مردان شهر من

مردان جنگ ،
مردان پیکار ،
مردان خسته ،

ۀ
مردان آرواره های لجوج ،
مردان قلبهای فولادین ،
مردان دستهای ویران گر ،

ۀ
مردان شهر من...
مردانی که در انتظار مرگ زندگی می کنند ؛
مردانی که در انتظار مرگ می میرند ؛
مردانی که از روز تولد مرده اند
مرده ،
و دیگر چیزی برای انتظار کشیدن ندارند .

ۀ
مردان تمدن های از یاد رفته ،
مردان تمدن زده ،
مردانی که با تمدن به ثروت می رسند ،
و بی تمدن می میرند .

ۀ
مردان اسکناسهای کاغذی ؛
مردان ارقام ناتمام ؛
مردان زور ،
مردان شهوت ،
مردان انتقام .

ۀ
مردان حرفهای بی حساب
مردان حقوق پایمال
مردان گریه های بی پاسخ

ۀ
مردان شهر من ،
چون سایه های گمشده پرسه می زنند .
مردان شهر من
با صد دهان بسته
باز هم ، طعنه می زنند .

ۀ
مردان شهر من ،
مردان عشق های گمشده اند ؛
مردان ترس های فرو خورده ؛
مردان خواب های آشفته .


ۀ
مردانی که مرده اند ، اما باور ندارند ؛
مردانی که زنده اند اما باور ندارند
مردانی که نیستند و باز زخم می زنند ؛
مردانی که هستند و مرهم نمی زنند .

ۀ
مردان شهر من
مردان دروغ اند
مردان خنجرهای آخته
مردان خشم
مردان بغض
مردان کینه های سیاه

و
دروغ
دروغ
دروغ ...

ۀ
مردان شیشه ای
مردان سنگ
مردان اراده های آهنین
مردان بی اراده
مردان حرف
مردان پوچ
مردان هیچ

ۀ
مردان شهر من ...
مردان قول های بی بنیاد ؛
مردان قول های شکستنی ؛
مردان قول های سه حرفی ؛

ۀ
مردان شهر من ...
فریاد می کشند
مشت می زنند
تحقیر می کنند

و از
خیانت
خیانت
خیانت
بالا می روند .

ۀ
مردان شهر من ...
یک روز،
وقتی که می دوند ،
در لا به لا ی یک صفحه ی سفید میخکوب می شوند .





بی بهانه




آن کس که تو را به عشق بازی مهتاب می برد ،
چگونه نمی تواند پرده های شب را فرو اندازد ؟
تنها ،
دستانت را بگشا ...

ببین که آفتاب اسیر مشت تو بود ...

بنفشه مکاری


مهم

مهم
آن شاخه اقاقی است
که در دستان تو به عشق می رسد .
مهم
آن کوچه های تو در توی باران خورده است ،
که قدمهای تو را می شمارد .
مهم
آن جاده های پر هراس است ،
که همیشه تو را در خود گم می کنند .
مهم
این دفترهای پر شعر است
که خط به خط تو را تکرار می کنند
مهم
باران است
مهم
سکوت است .
مهم
آبی نگاه توست .
مهم
تو هستي
که دیگر نیستی ...

بنفشه مکاری