وقتي به تماشاي تباهي ايستاده باشي چقدر درك زجر آشنا است برايت
آدم ها پيش مي روند و من در ميانه ايستاده بودم
زمان مثل حلقه هاي پيچ در پيچ در درون لحظه ها غلط مي زد
و آدم ها مي گذشتند و من چقدر مبهوت بودم
مبهوت از همه چيزي كه گذشته است
مبهوت از همه چيزي كه ديده ام
من داشتم يك متن در مورد فيلم
"The Passion of the Christ"
مي نوشتم كه به دلايلي ژوزفينا قفل كرد و فايل من هم در اثر اشتباه خودم نابود شد
الان تنها چيزي كه مي دانم درك زجزي است كه از تباهي درونت بيدار مي شود
و من احساس مي كنم مسيح را مي فهم كه زجر مي كشد
زجر مي كشد بر ما كه نمي دانيم و نابود مي كنيم
نابود مي كنيم و غرق مي شويم
غرق مي شويم و زجرمان را بر جايي مي گذاريم
شايد يك زمان كه دوباره خودم باشم در مورد اين فيلم بنويسم
فقط هر كس فيلم را نديده اگر تحمل اشك و زجر را دارد لطفا فيلم را ببيند