August 10, 2004

چند روزی است که سورئال در بین ما نمی نویسد. صبح آن روز که او رفت من مثل همیشه وب لاگش را در حافظه حفظ کرده بودم و داشتم با رونالد چت می کردم که روی پیغام های مسنجر دیدم سورئال آدرس وب لاگش را گذاشته و نوشته: خداحافظی. همان جا به رونالد گفتم و گفت سر می زند، دوباره روی وب لاگ رفتم و این بار خواندم آن چه را نوشته بود

می دانم و مطمئنم که سورئال یک روز بر می گردد. ولی این برگشتن در دو راه سر در گم است. یکی آن که برگردد و دوباره شروع کند به نوشتن به سبک جمله های کوتاه و سورئال گونه اش، و راه دوم که سخت تر است و زمان می برد، برگشتن و این بار کسی دیگر بودن است. نوشتن در پاراگراف و نوشته های بلند تر نشانه این راه برای سورئال ما خواهد بود

درست است که می گویند دست یک موجود لطیف از جایی حدود یک هزار کیلومتر آن ور ترهای ایران در کار است، ولی آن چه من می بینم شروع یک تغییر است. و این خود سورئال است که تصمیم می گیرد با این وضیعتی که برایش پیش آمده محو شود و دیگر تا مدت ها نباشد، برگدد و انگار که فرقی نکرده و تا ده سال دیگر هم همین طوری بنویسد و یا بیایید و در دنیای ادبیات بزرگ تر شده باشد. نوشتن برایش دیگر آن قدر سخت نباشد که الان هست. بتواند در عرض 5 دقیقه یک صفحه را پر کند و نوشته اش زیاد تصحیح نخواهد

باید ماند و دید چه خواهد شد

* * * *

وقتی وب لاگ دختر جهنم را از طریق کامنت های وب لاگم پیدا کردم. برایم مهم نبود که چه کسی آن را می نویسد، کنجکاو بودم ولی مهم نبود. وقتی آن پست را خطاب به سورئال، گوته و من نوشت و در آن بیشترین لطافت موجود در تمام دنیا را بر سرمان ریخت، تصمیم گرفتم که دیگر دنبالش نباشم. و نبودم. ولی کمی بعد تر فهمیدم که کیست، همان تنها اسمی بود که از ابتدا در ذهنم آمده بود و حالا خودش در مقابلم قرار گرفته بود

چرا الان دارم این ها را می نویسم، شاید چون الان دیگر هم دختر جهنم و هم سورئال این بازی مسخره و مزخرفشان را ول کرده اند، یا حداقل دیگر آن قدر ها شدید دنبال نمی شود

همان زمان هم وقتی دیدم سورئال دارد مستقیم می دود توی یک دیوار بتنی لجم گرفته بود، ولی من حریف هر کسی بشوم نمی توانم دختر جهنم را از چیزی منصرف کنم، یک جورایی از من خل تر است. داشت برنامه ای رادنبال می کرد که آخرش همه مان قرار بود بشینیم و بخندیم. سورئال را مطمئن نیستم

نمی توانم درست حرفم را بزنم. می خواهم بگویم آن کسی که وب لاگ دختر جهنم را می نویسد هیچ ربطی به جسمی که این افکار را می سازد ندارد. می فهمید؟ آن ها دو نفر اند. من هم دختر جهنم نیستم. شیزوفرنی هم ندارم که دچار خیال پنداری شده باشم

ها
راحت شدم، این چیزها در مورد سورئال و دختر جهنم در ذهنم رسوب کرده بود خلاص شدم. دیگر به من چه که این دو تا چه کار می خواهند بکنند. من زندگی خودم را دارم آقایان و خانوم ها

سودارو
2004-08-10
شش و سه دقیقه صبح