August 15, 2004

سر سه راه راهنمایی منتظر بودم. آمد و در دستش یک بسته کوچک با جلد کادویی شفاف بود. دعوت شدم به توچال. توی راه از پشت جلد سر در آوردم درونش چیست: کتاب جدید زویا پیرزاد بود. نشستیم. اول می گفت مال من نیست و مال دوست جدیدش است که توی پارک هم را دیده بودند. بعد که کیفور شده بود گفت ازهمان اول مال من بوده. بسته را باز کردم. جلد خاکستری کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم و یک یادداشت در صفحه های خط دار کلاسور
...

کتاب را دوست دارم. آن قدر که امسال تصمیم گرفتم برای تولدم بروم و سه کتاب ِ زویا پیرزاد را کادو بخرم. یک قدم زدن طولانی در یک روز دلگیر و کتاب را در کتابفروشی امام پیدا کردم

دیروز کتاب آبی رنگ عادت می کنیم دستم بود. دومین رمان زویا پیرزاد، یک نفس تا شب خواندمش. خواندمش و آرام شدم

فقط جلد آبی ساده کتاب را دوست ندارم. می توانست خیلی قشنگ تر باشد: درست مثل جلد چراغ ها را من خاموش می کنم ... کتاب های خانوم پیرزاد (ظاهرا الان مقیم استرالیا باشند) هر کدام یک قدم بزرگ رو به جلو بوده اند. از یک داستان خیلی کوتاه ولی منسجم شروع شده و رسیده به چراغ ها را من خاموش می کنم

من دیروز کلی به ذهنم فشار آوردم. پیشرفت به معنای کتاب های قبلی صورت نگرفته بود. که البته ایرادی نیست. آدم تا یک زمانی می تواند قدم های بزرگ بردارد. به یک حد کمال که رسید نوبت قدم های کوتاهتر است. خانوم پیرزاد در عادت می کنیم، قدم های ناپیدا ولی موثری در گسترش داد نگاه راوی داستان داشته اند. به زمان حال رسیده اند و دیگر گذشته ها را ول کرده اند. همان چیزهایی را بیان می کنند که هر روز می بینیم. من منتظرم که کتاب های بعدی خانوم پیرزاد بیاییند. می شود منتظر بود که بعد از چند کتاب نزدیک به هم باز هم یک جهش عمده را دید. البته اگر خانوم پیرزاد هنوز هم بخواهند پیشرفت کنند

البته کتاب چند ضعف کوچک هم دارد. موضوع وبلاگ را اول کمی ناجور به داستان اضافه کرده اند. انگار عمدی باشد که نامی از وب لاگ جیران و جوجه هایش ( منظور ظاهرا وب لاگ نوشی و جوجه هایش است و و ب لاگ بچه طلاق هم ظاهرا وجود خارجی داشته است) البته بعدا سعی در ترمیم شده که برای من ناکافی است. آن جا را هم که به دختر توی مراسم عروسی مرجان می گوید: لنز زدی را هم خارج از داستان دیدم. مشکل خاص دیگری نبود

هم پشت جلد کتاب و هم در وب لاگ های مختلف خواندم که این کتاب داستان سه زن متعلق به سه نسل مختلف در تهران امروز ما است. ولی من احساس کردم این سه زن فقط پیش آمده اند تا داستان شیرین را بیان کنند. من فقط این جوری احساس کردم

* * * *

عادت می کنیم
زویا پیرزاد
نشر مرکز – چاپ اول و دوم: مرداد 1383 – چاپ دوم :5000 نسخه
بها: 2500 تومان – 266 صفحه

* * * *


خانه آرام است: یک آرامشش شکننده و خورد کننده ی سرد، یخ زده، نازک

خسته ام. دیشب غرق عادت می کنیم و آرزوهای بزرگ و شکسپیر و حافظ و شاملو و فروغ و چوخوف و موسیقی کوبنده ان سینس بودم و ... زمان گذشته است، می دانم. آینده را ندیده ام. و هر چیزی می تواند اتفاق بیافتد

خدایا
خدایا

ونجلیز قشنگ نیست؟

سودارو
2004-08-15
پنج و پنجاه دقیقه صبح