August 17, 2004

مثل یک کوه الماس شکل ِ برنده و بزرگ می مانی که می غلتد. نمی گذارد کسی به قله برسد. فرو می افکنی و دوباره بر پا می ایستد انسان و دوباره پنجه در می افکند در برابر شکوه انسانی ات و دوباره فرو می افتد و دوباره و دوباره
. . .
اینگونه زمان می گذرد. تو مغرور می ایستی و من فرو افتاده
اینگونه است عشق برای تو

گفتی برای درست چیزی نگویم
گفتی در زندگی خصوصی ات دخالت نکنم
وقتی دیدم می خواهی بروی اول ناراحات شدم و یک
دعوای کوچک . . . یادت هست
و بعد دیدم از ته قلب است و تو رفتی
. . .


پرستو گفت آمده ای مشهد
دلم می خواهد پیش ت باشم. فکر می کنم و تو را در خاطر دوباره زنده می کنم
و . . . نمی دانم. شاید هم را ببینیم یک جریان غم انگیز پیش بیاید که من انرژی اش را ندارم
و تحملش را
نمی دانم
شاید فقط بشینیم وبخندیم و قهقهه بزنیم
واقعا نمی دانم و می ترسم
خیلی

مشهد خوش بگذرد خانوم فرشته بال دار خال خالی

* * * *

سه تا داستان کوتاه. یک فصل در مورد دوران بین کلاسسیسم و رمانتیسم ها، پرده اول نمایشنامه دشمن مردم، چند شعر، بیرون رفتن، و در زبان فارسی هم کمی از سقوط آلبر کامو. و خواب های طولانی. تمام امروز من این گونه گذشت

همین
افکار گریخته از خاطرات فرو ریختخه
شب شما هم بخیر

سودارو
2004-08-16
ده و پنجاه و دو دقیقه شب