October 12, 2005

هیچ چیزی نیست، همه چیزی در سکوت خود ش غریبه است، همه چیز در یک رویا است. من آنقدر دور شده ام که از درک هر چیزی عاجلم. زمان وجود ندارد. انسان ها همه پوک شده اند. زمین نمی چرخد. هوا ساکن است. من نمی دانم چرا کوه ها خرد نمی شوند. چرا شهر ها زار نمی زنند. من آهنگ های پاپ و راک گوش می کنم و فکر می کنم چقدر همه چیز بر عکس است، چقدر همه چیز وارانه است، سقف روی پاهایش دارد والس می رقصد، من سرم را بالا نمی برم که نگاه کنم

سکوت است. تلفن تو سکوت است. تلفن پدر غزل پست مدرن ایران سکوت است، میل هایم سکوت است، من مثل باد که مو هایم را آشفته می کند آشفته ام

مثل تمام هوای این روز ها ساکن
آفتاب چقدر داغ است، ایستاده ای زیرش؟ باد می وزد و داغی آفتاب دارد پوست ت را می سوزاند و باد دارد تمام وجود ت را از هم می پراکند

درس نمی خوانم. کتاب نمی خوانم. فیلم نگاه نمی کنم. همه چیز در هم ریخته است و من
. . .

دانشگاه شاد است، شاد تر از تمام روز ها، می خندیم، حرف می زنیم، کسل یک گوشه جمع می شویم و می گوییم چقدر خسته ام، دو تا مقاله باید تحویل بدهم تا آخر ترم، دو تا ترجمه و یک کنفرانس، تنسی ویلیامز برای سی ام آبان، موضوع را بر می دارم و می روم بیرون کلاس، جسیکا ایستاده است، حرف می زنیم، می خندیم، به عروسک کیفم حسودی می کند، من می گم آخه من این کیف را فقط به خاطر این عروسک ش خریدم

بیرون باد می وزد. تند، تند

برای اینکه . . . مارک آنتونی دارد می خواند. تاتو می خواند. درن هیز می خواند. گروه های پاپ می خوانند و من صدایی نمی شنوم. گوش هایم گرفته است، من دور م، دور، نمی بینی؟

من دلم گرفته است، من دستت را میان دستم فشردم، لبخند زدم و یک حرف الکی زدم و دلم گرفته است. من تلفن هایم را جواب نمی دهم و می خوابم، سرم درد می کند، چقدر زیاد، من نگاهم روی عکسی که روی همراه یک دوست میل شده خم می شود و دلم گرفته است، گلوکز خونم تمام می شود قبل از افطار و سرم گیج می رود، باد موهایم را با خود می برد و من سرم گیج می رود، شهر دور خودش چرخ می زند و بالا نمی آورد

تهوع تمام آسمان را سیاه می کند و شهر بالا نمی آورد

من دلم می گیرد، برای اینکه هیچ چیزی نیست، زمان وجود ندارد و سر کلاس رمان باید بر اساس زمان رمان را معنا کنی، دنیا وجود ندارد و تو باید بر اساس ارزش های همین کلمه ی دنیا رمان را تعریف کنی، نظر وجود ندارد، آزادی وجود ندارد، همه چیز در رویا است، تو باید آزادی را برای نورا توی خانه ی عروسکی ِ ایبسن سر کلاس نمایشنامه تعریف کنی

من دلم می گیرد و سر کلاس رمان باید یک جمله بگویی که در این سه سال بیشتر از همه وجودت را لرزانده و من سه خط اول شعر سرزمین هرز ِ تی اس الیوت را می گویم که توی تمام نسخه های انگلیسی به خط یونانی در اول شعر نوشته شده، من به انگلیسی حفظم، من می گویم و مثل سیبیل فقط آرزو دارم مرگ را، مرگ را، مرگ را، من نمی خواهم بمیرم، من هزار تا کار انجام نشده دارم، من، من . . . مثل نیچه که می گفت فقط با فکر خود کشی است که می شود شب های بلند را به صبح رساند، من گم می شوم و زنده می شوم و می میرم و این رویا ادامه دارد

و همه چیز در خود و همه چیز در هر چیز گم می شود

گم می شود و ساعت ها چرخ می خورند و اتوبان ها هم و شهر قهقهه نمی زند و بالا هم نمی آورد، همه چیز
. . .

یک انار سرخ می خورم، سرخ و ترش

سودارو
2005-10-11
یازده و پنجاه و هفت دقیقه ی شب