October 22, 2005

اشتها نداشتم. بلند شدم و آمدم سراغ ژوزفینا، نفهمیدم کی اذان گفتند. داشتم می نوشتم، یک صفحه ای نوشتم از داستانی که باید برای کارگاه ِ پدر مقدس می نوشتم. خسته شدم، ذهنم پر شده بود، آخر داستان هنوز مانده بود، می خواستم شخصیت اصلی را خوشحال کنم در آخر، آن لاین شدم و گفتم بگذار ذهنم خالی شود، آن لاین شدم و چراغ های خوشبخت مسنجر می گفتند تو هستی، گفتی دو روز است بر گشته ای از ایران، ذهنت دیوانه بود، همه چیز در ایران براید عجیب بود، می گفتی شما برای چه می جنگید؟ سست شده بودی از دیدن حجم آشفته ی فساد، دروغ و ریا، گیج خورده بودی از حجم مشروبی که دیده بودی مصرف می شود، بالا آورده بودی از رفتار های دختر ها و پسر ها، دیوانه برگشته بودی و توی شیشه ی هواپیما ها صد سال پیر شده بودی

هر چه می گویم این ها را بنویس، می گویم وبلاگ ت برای چیست، قبول نمی کنی، می گویی وبلاگ ت را خیلی ها می خوانند، می گویی نه، آن قدر حرف می زنی که حالت . . . چراغ خوشبخت مسنجر خاموش می شود. رفته ای. صفحه ای دیگر می گوید که سر ش خلوت شد بالاخره، من به اندازه ی تمام جوب های خیابان تهران زشتم، عصبی م، حوصله ندارم، سکوتم، می گویم حالم خوب نیست، یک دفعه می گویم خداحافظ و می روم

دی سی می شوم. صفحه ی ورد را باز می کنم و داستان را تمام می کنم. شخصیت اصلی را در خواب به مرگ می فرستم و معشوق ش را وقتی بچه ی اول ش را می خواهد به دنیا بیاورد، با بچه می کشم. عصبی م. آرام نمی شوم. یک ساعتی فقط موسیقی گوش می کنم. دلم گرفته است. تمام جهان روی ضربه های قلبم سنگینی می کند

لباس می پوشم و یادداشت می گذارم روی در اتاق و می روم بیرون، بیرون آفتاب است و باد و خیابان راهنمایی پر از برگ های زرد رنگ

جمعه است، صبح، تاکسی می گیرم و سر پرستار پیاده می شوم و قدم زنان می روم، نفر چهارم هستم که می رسم. ده دقیقه ی بعد همه آمده اند

داستان را می خوانم، چهار صفحه ی تایپ شده. داستان را که از لای دفتر قهوه ای در می آورم، همه خنده شان می گیرد، بعد پدر مقدس بر اساس اصل مقدس بیست و دو که بر اساس یک بند آن تمام حرف هایی که پشت سر کسی گفته می شود جلوی خودش هم باید گفته شود، می گوید جلسه ی قبل که من رفته بودم نشسته بودن در مورد من به حرف زدن و همه گفتن از اون قیافه های مودب ِ مثبت ِ درس خوان، مدل مو ش هم همین طور. حالا هم با این متن تایپ شده همه خنده شان گرفته، می گویم خوب من عادت دارم با ژوزفینا بنویسم، ک کم صحبت می شود که خوب است نوشتن با دستگاه یا نه، جودی آبوت که کنارم نشسته داستان ش را نشان می دهد که پاکنویس شده، می گویند تازه همین را هم آورده بودی کلی مثبت بازی بود حالا این متن تایپی . . . فکر می کنم یعنی من این قدر وحشتناکم؟ چه جوری تحمل م می کنید

یک ربع بیشتر خواندن داستانم طول می کشد و حدود یک ساعت هم در موردش حرف می زنند، امیدوار می شوم به زندگی

می آیم خانه عصر است،چهار ساعت و چهل دقیقه نشسته بودیم، ده رفتم بیرون و سه و نیم برگشته ام، می شینم به دیدن شب های برره بعد از مدت ها، خنده ی خونم آمده پایین، افطار می کنم، می خوابم، بعد از دو ساعت غلط زدن و فکر، فکر کردن، تمام فایل های ذهنم پر شده اند، لعنتی ری-استارت هم نمی کند

* * * *

جمعه صبح با خواندن این ماده ی جدید قانون جلسه ی کارگاه شروع شد، اگر بخواهیم طبق این قانون عمل کنم، باید کل آرشیو فیلم ها و موسیقی ها و عکس هایم را مستقیم بریزم تو سطل آشغال

به گزارش ايسنا به نقل از اداره كل روابط عمومي دبيرخانه شوراي عالي انقلاب فرهنگي، بر اساس اين سياستها توزيع ونمايش فيلم‌هايي كه به تبليغ مكاتبي همچون سكولاريسم، ليبراليسم، نيهيليسم يا فمنيسم مي‌پردازند و فرهنگ‌هاي اصيل جوامع شرقي (ديني) را تخريب و تحقير مي‌كنند، فيلم‌هايي كه به تلويح يا تصريح، حاكميت دين در زندگي دنيوي را نفي كرده و نظام‌هاي غيرديني را برتر از نظام‌هاي ديني معرفي مي‌كنند ممنوع اعلام شده است

همچنين براي پخش فيلم‌هايي كه به تلويح يا تصريح به تبليغ نظام حاكم بر استكبار جهاني و نهادهاي اصلي آن مي‌پردازند و فيلم‌هايي كه به تبليغ هرگونه رفتار غيراخلاقي مي‌پردازند يا مروج خشونت هستند و يا مصرف مواد مخدرو مشروبات الكلي را توجيه و تبليغ مي‌كنند، ممنوعيت ايجاد شد

بر اساس اين گزارش عالي‌ترين مقام اجرايي در هر يك از دستگاه‌هاي ذي‌ربط (صدا و سيما براي نمايش آثار در شبكه‌هاي تلويزيوني ووزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي براي نظارت بر عرضه و نمايش آثار در سطح كشور) مسئول اجراي مفاد اين مصوبه خواهند بود

* * * *

وقتی سقوط به پرنده اصابت می کند. پرنده تازه متوجه می شود که تیر به خطا نرفته است

پرویز شاپور – قلبم را با قلبت میزان می کنم – صفحه ی 240 – انتشارات مروارید
1384


سودارو
2005-10-22
چهار و بیست و هفت دقیقه ی صبح