October 29, 2005

خیره به انگشت هام. دارن روی کیبورد حرکت می کنند. یک آهنگ تند پاپ گوش می کنم. چشم هام خیس اند. آمدم خانه و کتابت را که دستم گرفتم و اولین شعر را که خواندم و اصلا نمی فهمیدم دارم چه می خوانم، گریه ام گرفت. گریه کردم و شعر خواندم و فقط خواندم . . . تکه داده بودم به اوپن و چای تلخ مزه مزه می کردم و تمام وجودم دور بود از همه چیز و خواهر زاده ام با آهنگ آریان داشت می رقصید و شوهر خواهرم ازش فیلم می گرفت و من فقط چایی را مزه مزه می کردم و تلخ بودم و خسته بودم و دلم گرفته بود و تمام ذهنم پر بود. . . ایستادی رو به رویم و دویست و پنجاه و شش مطلب فلسفی در مورد وبلاگم گفتی، پدر مقدس از دور آمد و گفت وبلاگم نثر قشنگی داره، عصبانی شدی که الان بیست و سه دقیقه و سیزده ثانیه است که داری در مورد وبلاگ من نظر می دی و بعد هم . . . من همین جوری ایستاده بودم، تکیه داده به اوپن، چای تلخ را مزه مزه می کردم. آمدم خانه مامان گفت خواهرم زنگ زده که حتما بیایید امشب، گیج بودم، بعد از پنج ساعت و سی دقیقه کارگاه پدر مقدس اصلا نمی توانستم فکر کنم، ذهنم بیدار بود می گفتم می مانم خانه، می گفتم . . . همیشه یک دلیل هست که بشود نروی بیرون، همیشه . . . باید دروغ بگویی، باید یاد بگیری دروغ بگویی، می خواهند دروغ بگویی، من سرم را تکان می دهم، زیر لب می پرسی تو هم به خونه دروغ می گی؟ می گم آره . . . کیک تولد امیر حسین را می خوریم، یک ساله شده است، تمام شب چار دست و پا می رفت از این ور به آن ور، خوشحال بود از مهمانی، بغلش کردم و موهایش را ناز کردم و لبخند زدم، خواهر زاده ام هنوز داشت می رقصید، به صورت ش لبخند زدم و همه لابد فکر می کردند خسته ام از کلاس آمده ام و هیچ کس . . . وقتی راه افتادم توی خیابان روانی بودم، حرف هایت دیوانه ام کرده بود، حرف هایت . . . قدم را برداشتم و سایه ام روی زمین کش می آمد و گیج بودم و سرک می کشیدم، نشسته بودی روی نیمکت و داشتی داستانی که نوشته بودم را می خواندی و من دور شده ام و گیج می زدم توی حیاط و فکر می کردم . . . نگاهم می کنی، تو که گوش نمی کنی، از پشت سری می پرسی که صباغ الان چی گفت در مورد ارسطو؟ و من گیج . . . اتوبوس تنها ست. خیابان تنها ست. همه چیز طعم تلخ چایی می دهد و من هنوز به نیمه ی شعر نرسیده چشم هایم از اشک پر می شود، آمدم خانه کتاب ها را باز کردم، ذوق مرگ برای اینکه چی نوشته ای زیر امضا . . . برای تمام روز های خوبی که نمی آیند . . . نماز می خوانم، گیج، سی دی را که رایت می زنم برادرم توی اتاق رو به رویم ایستاده، مکث می کنم، آهنگ را قطع می کنم، مکث، می گوید حاضر شو برویم، مکث، دارند اذان می گویند ما می آییم بیرون. هوا تاریک است، من . . . میل ت را می خوانم امروز، سومین میل ت را، گیجم، گیج، همین، می خواهی بدانی سودارو یعنی چه؟ سودارو یعنی تمام وجود متعفن من. همین. می دانی، سودارو یعنی یکی که تمام سال های زندگی ش رو تو خیال کسی ریخت که . . . من خسته ام، خیلی خسته ام، هجده ساعته که سر پام، تمام وجودم طعم تلخ چایی می دهه، بدون قند، مزه مزه می کنم، تمام شهر سکوت می شود وقت افطار

سودارو
2005-10-28
نه و نه دقیقه ی شب