February 06, 2006

. . .

البته در قالب یک رهیافت تفهمی، دریک این حرکت امریکایی ها خیلی دشوار نیست. بالاخره کشوری که سفارتش اشغال شده و دیپلمات هایش مدت قابل توجهی به صورت اسیر جنگی نگهداری شده اند، بار ها و بار ها پرچمش آتش زده شده و تحقیر شده است و مهم تر از همه کماکان به عنوان خصم خطاب می شود، به دشواری می توان انتظار داشت که صرفا به نداشتن روابط دیپلماتیک بسنده کند. از چشم دولت و شاید حتی بخشی از مردم و روشنفکران امریکایی، کشور هایی که غرب را نفی می کنند دلیلی ندارد که از امکانات صنعتی آن استفاده کنند. شاید آنها با خود چنین استدلال می کنند که اگر برخی کشور های جهان سوم بر عدم تعهد و استقلال خود پای می فشارند و خود باوری ملت خود را تبلیغ می کنند، بهتر است خودشان هواپیما بسازند، خودشان پالایشگاه درست کنند و خودشان منابع خود را استخراج و تصفیه و تبدیل کنند

اشتباه امریکایی – دکتر سید مرتضی مردیها – سرمقاله ی روزنامه ی شرق – یکشنبه 16 بهمن هشتاد و چهار

* * * *

خستگی تمام وجودم را پر کرده، بعد از دو هفته و خورده ای امتحانات فشرده که حال آدم را می گیرد، بافتی به خواندن کتاب های درسی برای کنکور، نفس آدم بند می آید، یک تپه کتاب گذاشته ام کنار دستم و هر روز باید یک بخش را بر دارم و بخوانم و ذهنم را آزاد بگذارم که . . . امروز خوب بود، امروز یک روز قشنگ بود، به قول سدریک شانزدهم ها همیشه مهم اند و امروز . . . یک ماه و چهار روز انتظار گذشت و امروز در خانه را زدند و پست بسته را آورده بود

یک فیش دادند که پول ش را پرداخت کردم همان جا، آمدم نشستم و یک پاکت پلاستیکی بود باز کردم خوشحال که چقدر پیشرفت کرده پست و دیدم یک برچسب چسبانده اند روی بسته، کندم و خواندم که: این بسته بوسیله پست مفتوح و پس از ارزیابی گمرک توسط پست مسدود گردید، واقعا پیشرفت کرده اند، قبلا نمی گفتند بسته ها را باز می کنیم – که بازرسی کنیم – الان کلی گفتمان دان شده اند، جالب بود، ولی چه اهمیتی دارد؟ تمام اهمیت دنیا در این است که کتاب توی دست هایم بود، باز ش کردم و خدایا، خطوط دوست داشتنی انگلیسی، بیش از هزار صفحه: نسخه ی کینگ جیمز ِ کتاب مقدس، خدایا، خدایا، کلی شنگول و منگول و حبّه ی انگور شدم و یک ساعت و خورده ای که پیش از ظهر مثلا درس می خواندم کتاب را گذاشته بودم جلوی رویم که روحیه بگیرم که کنکور تمام شد مثل خر می شینی این کتاب – و چند تا کتاب توچولی هزار صفحه ای ناز دیگر - را می جوی و قیافه ات می شود مثل گاومیشی که بعد از چریدن یک دشت نشسته است به نشخوار کردن و مگس ها را پراندن – البته به جز تفاوت های فیزیکی، تفاوت های جزئی دیگری بین انسان و گاو وجود دارد، این را وقتی به پسرک بحث می کردم سر اینکه ارشد فرقی نمی کند، همه اش بستگی دارد به خود آدم که چقدر درس بخواند و تو گفتی که نه، بالاخره آدم یک چیزی سر کلاس دانشگاه خودمان هم حالی اش می شود کشفیدم

الان یک مقاله ی نفس گیر در مورد تفاوت های کمدی و تراژدی خوانده ام و مغزم دارد برای خودش ویژ ویژ می کند و آهنگ های استینگ هم کمکی نمی کند، لینکین پارک هم کمکی نمی کند، آلکس هم کمکی نمی کند، تازگی ها مثل سنگ می خوابم و بیدار که می شوم دویست و بیست و سه کیلو عزا دار می شوم که به خدا هنوز خوابم می آید، ولی دور و برم پر از بوی کتاب هایی که باید بخوانم، نمی دانی چقدر وحشتناک است یک صبح سه تا مقاله ی تاریخ نقد ادبی بخوانی پشت سر هم و عصر ویکتورین هم روش و چند تا مقاله از ابرامز هم سر بکشی، چی می شه، خوب معلومه فردا صبح ش تا ده صبح تو رختخواب غلط می زنی و چشم هات رو باز هم نمی کنی، کابوس هم نمی بینی، خواب هم نمی بینی، فقط می خوابی

می خوابی

. . .

اینترنت خیلی با حال شده، با یک کارت بلاگ اسپات کار نمی کند، با یکی دیگر بلاگ فا، ایران امروز و روزنامه ی روز که کلا فیلتر هستند، به کوری چشم شان، من هم می روم سایت های خبری انگلیسی می خوانم و حال می کنم، این سایت را دوست دارم، چند روزی است هر روز می روم و روزی یک دو تا مقاله هم می خوانم از صفحه هایش که از سینما تا سیاست و عکس و سکس مطلب ارائه می دهد، سایت هر روز آپ دیت می شود، باز هم سایت های خوب انگلیسی معرفی خواهم کرد، ضمنا اگر یک وقت آرام ِ آزاد ِ بدون خستگی پیدا کنم وبلاگ انگلیسی را هم به قوت الهی به روز خواهم کرد، به خدا همین الان تو خماری دارم می نویسم

http://www.slate.com/

فعلا شب خوش

سودارو
2006-02-06
یک و هشت دقیقه ی شب