از ترکیب رنگ های سفید وارد ترکیب رنگ های زرد می شوم. صبح است. خانه ی ارواح از سکوت خود جدا شده است. تازه با جن های خانه دوست شده بودم، قرار بود هم را ببینیم. حالا باز که در های اتاق ها باز شده است و صبح با صدای مامان از خواب بیدار شدم، حالا باز جن ها می روند گوشه ای خود را قایم می کنند و آن جن بلند قد که از من خوشش می آید باز نصف شب ها هی سرک می کشد بهم نگاه می کند که با ژوزفینا داریم تو اینترنت سرک می کشیم و من باز باید منتظر باشم ببینیم کی می شود هم را درک کنیم
. . .
http://soodarooinlove.blogspot.com/
دیشب تو هپروت بودم. توی خانه ی مجردی کسی نمی خوابد، چهار ساعت تو دو سی و شش ساعت خوابیده بودم، شب قبل ش تا سه صبح با خیال راحت قسمت اول تصمیم شوم را نگاه می کردم و چرت می زدم، همین جوری گیج شروع کردم به نوشتن، گیج، خسته، که
. . .
همان شبانه متن را گذاشتم روی وبلاگ انگلیسی. غمگین ترین متنی که برای وبلاگ بیگانه ام نوشته ام، شاید شروعی برای متن هایی به زبان خودم، نه اصراری بر درست نوشتن، که فقط اصراری بر نوشتن، نوشتن و باز هم نوشتن
. . .
که دیروز پاکت قرمز را باز کردم و دسته، دسته، دسته کاغذ ها را بیرون آوردم و نقش ها را و هنوز جرات نکرده ام پاکت ها را باز کنم . . . تمام دو هزار صفحه و خورده ای دست نوشته هایم که مدت ها فکر می کردم نابود شده اند برگشته اند، همه شان همین جا پشت سرم دارند چرت می زنند، من فکر می کنم روز ها دوباره نقش آرامش گرفته اند، بعد از تمام این مدت که نقش سایه ها محو بود
. . .
نقش سایه ها محو بود و من آهنگ های تازه دارم، فارسی، بعد مدت ها فارسی گوش می کنم، بعد از مدت ها
. . .
سودارو
2006-02-17
شش و چهل دقیقه ی صبح
دیشب زنگ زدم تهران. نقش تصویر ها روشن است، زیبا ست، من منتظر تایید نهایی هستم، دو ماهی طول می کشد، یا بیشتر، همین طوری نشسته ام، همه چیز انگاری منتظر ند کنکور بگذرد، حتا سرماخوردگی ِ اِراتو ی نازنین ِ من که این روز ها هی می خوابد و نمی دانم خواب های آرام می بیند یا کابوس های سرد
. . .
. . .
http://soodarooinlove.blogspot.com/
دیشب تو هپروت بودم. توی خانه ی مجردی کسی نمی خوابد، چهار ساعت تو دو سی و شش ساعت خوابیده بودم، شب قبل ش تا سه صبح با خیال راحت قسمت اول تصمیم شوم را نگاه می کردم و چرت می زدم، همین جوری گیج شروع کردم به نوشتن، گیج، خسته، که
. . .
همان شبانه متن را گذاشتم روی وبلاگ انگلیسی. غمگین ترین متنی که برای وبلاگ بیگانه ام نوشته ام، شاید شروعی برای متن هایی به زبان خودم، نه اصراری بر درست نوشتن، که فقط اصراری بر نوشتن، نوشتن و باز هم نوشتن
. . .
که دیروز پاکت قرمز را باز کردم و دسته، دسته، دسته کاغذ ها را بیرون آوردم و نقش ها را و هنوز جرات نکرده ام پاکت ها را باز کنم . . . تمام دو هزار صفحه و خورده ای دست نوشته هایم که مدت ها فکر می کردم نابود شده اند برگشته اند، همه شان همین جا پشت سرم دارند چرت می زنند، من فکر می کنم روز ها دوباره نقش آرامش گرفته اند، بعد از تمام این مدت که نقش سایه ها محو بود
. . .
نقش سایه ها محو بود و من آهنگ های تازه دارم، فارسی، بعد مدت ها فارسی گوش می کنم، بعد از مدت ها
. . .
سودارو
2006-02-17
شش و چهل دقیقه ی صبح
دیشب زنگ زدم تهران. نقش تصویر ها روشن است، زیبا ست، من منتظر تایید نهایی هستم، دو ماهی طول می کشد، یا بیشتر، همین طوری نشسته ام، همه چیز انگاری منتظر ند کنکور بگذرد، حتا سرماخوردگی ِ اِراتو ی نازنین ِ من که این روز ها هی می خوابد و نمی دانم خواب های آرام می بیند یا کابوس های سرد
. . .