February 09, 2006

حقیقت در دست های من است. شما آدم های دیگر بیخود می کنید در هر موردی حرف می زنید، من دهان شما را خرد می کنم، من می بندم، من . . . من
. . .

این نوع کلمات را شنیده اید؟

حتما شنیده اید

دو هزار و چهار صد و خورده ای سال پیش، افلاطون کتاب جمهور را نوشت و شاعر ها را از اتوپیا ی خویش انداخت بیرون چون شاعران خل و چل اند. پانصد سال پیش کلیسا نویسندگانی که حرف های نو می زدند را زنده زنده می سوزاند. هشتاد سال پیش کمونیست ها در روسیه هر نوع ادبیاتی که مطابق اهداف توده نبود را ممنوع می کردند. استالین به تنهایی زحمت قتل عام بیست میلیون نفر را کشید که مثل او فکر نمی کردند. آلمان نازی همین شصت سال پیش جشن کتاب سوزان داشت و . . . خلاصه بگویم هر کسی که فکر می کند حقیقت در دست های اوست می آید می گوید من دهن تو رو سرویس می کنم که
. . .

حالا این را بخوانید

http://homayehag.blogfa.com/

بعد هم این را بخوانید

http://god_in_fire.blogspot.com/2006/02/blog-post.html

بعد هم یک نگاهی به اینجا باندازید

http://finalcut.blogfa.com/

احتمالا از نظر این هما خانوم من نویسنده ی این وبلاگ چون متهم هستم که دوست پسر خانوم اسد زاده می باشم – به خدا ما چند ماهی می شه که به لطف امثال هما خانوم جواب میل هم رو هم نمی دیم – حرف هایم غیر قابل پذیرش است، ولی این دلیل نمی شود که من حرف هایم را نزنم

من توی جشنواره ی رضوی دعوت داشتم، ولی نرفتم، به خاطر یک سری مشکلاتی که توی خانه پیش آمد

حالا هم دقیقا نمی دانم توی جشنواره چه اتفاقاتی افتاده است

ولی یک چیزی را خوب می دانم: که توی جشنواره ی که توی مشهد، توسط آستان قدس برگذار بشه این جمله مصداق پیدا نمی کنه:

این غزل پست مدرن چرا اینقدر باید خراب بشه که یه دختری به اسم سامره اسد زاده اون اراجیفو بخونه و کسی حرف نزنه و شب توی مهمانسرا هم پز بده ژست بگیره که ...داره سنت شکنی میکنه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! شعرشو شنیدین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

. . .

می دانید هما خانوم عزیز ما، شما از یک بیماری روانی رنج می برید به اسم پانورومیا، یعنی فکر می کنید یک حقیقت در وجود شما هست، و دیگران که حرف دیگری می زنند، مخالف شما، و دشمن شما هستند. بر این اساس برای دیگران پیش داوری می کنید. طرفدار تئوری توطئه هستید: یعنی تمام دنیا نشسته اند که شما را نابود کنند

نترسید. این یک بیماری عام در بین ایرانیان عزیز است. اگر می خواهید بیشتر بدانید سری کتاب های دکتر صادق زیبا کلام را بخوانید

من دوست ندارم توهین آمیز بنویسم. ولی اینجا لازم است که بیاستم و بگویم این حرف های شما مشکل شخصی شما است

می دانید خانوم عزیز

میشل فوکو همجنس گرا بود، نیچه تمام عمر خود ارضایی می کرد – تقریبا افراطی – ویرجینیا وولف عزیز ما که ادبیات را تکان داد، دو جنس گرا بود: پنج تا سکس پارتنر زن داشت، سه تا معشوقه ی مرد، یک شوهر هم داشت. جورج الیوت، یکی از رمان نویس های مطرح عصر ویکتورین سال ها با مردی که همسر داشت زندگی می کرد، لرد بایرون به خاطر افراط گرایی در سکس – با هر دو جنس – از جامعه ی انگلستان اخراج شد، صادق هدایت نازنین ما احتمالا گرایشات همجنسگرایانه داشته است. آندره ژید خوب ما، مائده های زمینی را برای دوست پسر ش نوشت
و
. . .

می شود این لیست را همین جوری ادامه داد و ادامه داد. ولی می دانید، فرقی نمی کند که آدم ها توی زندگی خصوصی خود چه بوده اند، اگر میشل فوکو نبود فلسفه عقب می ماند، اگر ویرجینا وولف روان پریش نمی نوشت ادبیات به بن بست می رسید – منظورم به صورت کلی است، یعنی اگر کسی چون چنان است و چنین و بخواهیم حذف ش کنیم، کی می ماند؟ - می دانید آدم ها توی زندگی خصوصی شان هر چه که هستند، آن چه می سازند مهم است، من نمی دانم شما اگر بخواهید این گونه وسواس گونه باشید چه می ماند؟ لابد فقط قرآن می خوانید و دعای جوشن کبیر، چون چیز دیگری هم مگر می شود خواند؟ حافظ هم توی دیدگاهی که شما مطرح می کنید سیصد و هفتاد و هشت تا مشکل خواهد داشت

می دانید خانوم، حرف های شما حتا اگر هم درست باشند که خانوم حقیقت مشکلات جنسی دارند و خانوم اسد زاده هم تو خالی باشند و شما که شعر را بیشتر از ایشان می دانید و آقای موسوی هم که بعله، زمان در مورد ایشان قضاوت خواهد کرد – همان طور که در مورد فروغ فرخزاد زمان قضاوت کرد، نه؟ - اگر تمام حرف های شما را هم درست بدانیم

باز هم فرقی نمی کند

واقعا فرقی نمی کند: ادبیات پیش می رود، آدم ها می میرند و ادبیات می ماند، واقعا مهم است لرد بایرن در اقامت کمتر از یک ساله ی خود در ایتالیا با دویست زن خوابید؟ مهم است؟ مهم این است که لرد بایرن دن ژوان را نوشت و دنیا را مدیون خودش کرد. مهم این است که بایرن تمام اروپا ی زمان خودش را تحت تاثیر قرار داد

می دانید، آن خانوم اسدزاده که من می شناسم اگر بشود از کامپیوتر و تلفن همراهش جدایش کرد کل ژستی که بخواهد بگیرد خمیازه کشیدن است و تا جایی هم که من می دانم کل کسانی که بخواهند به ایشان نزدیک شوند چهار تا تیکه ی توپ نوش جان می کنند و دست از پا دراز تر بر می گردند

ولی می دانم که سامره اسد زاده توی سه سال گذشته شعر ش متحول شده است، می دانید، سامره توانسته است به نام اصلی خودش بنویسد: شما که هنوز به این سطح نرسیده اید نمی دانید این یعنی چه که یک نفر با نام خودش بنویسد، ولی خانوم اسد زاده توی اینترنت با نام خودش می نویسد، شعر می گذارد، و شعر هایش می تواند آدم را تکان هم بدهد – هر چند احتمالا شعر را کمتر از شخص شما می فهمند - ولی نشان داده اند که شعر را می توانند بسرایند

. . .

من می خواستم زود تر بنویسم. در مورد دکتر سید مهدی موسوی هم در یک پست که چند هفته پیش قرار بود بنویسم و ننوشتم خواهم نوشت. الان دیر شده است برای این حرف ها، شما وبلاگ تان را بستید و خانوم اسد زاده هم دارند زندگی شان را می کنند، می دانید، سامره اگر همین طوری ادامه بدهد چند سال دیگر نام ش را بیشتر خواهید شنید، ولی شما را نمی دانم

می دانید، دو هزار و چهار صد و سال خورده ای است که دارید زور می زنید، هی زور می زنید که ادبیات آن چیزی باشد که شما می خواهید، ولی چه اهمیتی دارد؟ ممیزی هم که بگذارید عباس معروفی کتاب ش را توی اینترنت می گذارد. می دانید، یک کم نگاه کنید در کنار چه کسانی ایستاده اید

. . .

سودارو
2006-02-08
نه و چهل و هشت دقیقه ی شب


http://www.msnbc.msn.com/id/3032542/site/newsweek/

جالب بود، اسم خودم را توی گوگل سرچ کردم و دیدم به نمایشنامه ی اتاق لینک داده است، نگاه کردم و دیدم از آن بار اولی که چند ماه پیش سایت را دیده بودم پر بار تر شده است، دیداری داشته باشید و از یک کتابخانه ی اینترنتی ِ خوب لذت ببرید

http://www.ghafaseh.com/