February 26, 2006

بانوی من

امروز هم در میان تاریک ِ جان فرسای این جنگل افسون زده پیش رفتیم. سربازان همه از خستگی می نالند، هوا سرد شده است مثل آخرین زمستان سالی که نهنگ ها در نزدیکی ساحل یخ زدند. من سر خم نکرده ام، من همان طور که خواسته بودید در راه تاریک قدم گذاشته ام و به خواست شما برای آوردن راز جاودانگی پیش خواهم رفت. عطر مست کننده ی شما از میان سینه ام، از دستمال منقش به آرم خانواده ی بزرگ شما به مشام می رسد

بانوی من

امروز وقتی در میان تاریک ِ وهم انگیز جنگل پیش می رفتیم سه جادوگر بر ما ظاهر شدند، افسون آن ها با نام عشق شما بی اثر گشت، امروز به یاد شما از خطر جستم و همچنان پیش می رویم. به دنبال غاری هستیم که پیر بزرگوار نام برده بود، به دنبال رد نفس های اژدها هستیم، گفته اند دم اژدها در دم مردی را از پای در می آورد، من باور نکرده ام. به امید بازگشت به حضور بانویم از اژدها هم خواهیم گذشت و باز خواهیم گشت، پیروز و سر بلند

بانوی من برای من دعا کنید. دعا کنید که تاریکی مرگ بار جنگل سرد ما را در خویش نابود نسازد

. . .

* * * *

این از خل بازی ها ما است، یک دفعه نشسته بودیم سر کلاس و دو تایی یک مسابقه شروع کردیم که کی خل تره، امروز هم یک کم همه مان از حد خارج بودیم، یک دفعه به سرشان زد که مرا اغوا کنند – وسط حیاط دانشگاه – و من هم که ماشاءالله . . . لابد می دانید دیگر، اغوا سر خود هستم
. . .

سر کلاس که نشسته بودم فکر کردم به رمانس های قرون وسطی اروپا و فکر کردم که می شود یک طرح مدرن را در رمانس پیاده کرد، یعنی قرار شد ورونیکا یک دستمال به من بدهد و بعد من بروم به جنگ اژدها و یک غار هم پیدا کنم که از آن به دنیای زیر زمین بروم و روح یک مرده را نجات بدهم و برگردم و در پایان همه چیز در جشنی شاد به پایان برسد. فقط مشکل این بود که دستمال برو دوزی شده در دسترس نبود. خوب اگر مشکل دستمال حل شود، آستین ها را بالا می زنیم یک اژدها هم پیدا کنیم، غار هم که خدا را شکر نزدیک مشهد هست

این دو پاراگراف را هم نوشتم که یعنی می شود نوشت، حالا ببینم می رود کنار بقیه ی طرح های که دارند خاک می خورند یا نه
. . .

این خل بازی ها هیچ ربطی به این موضوع که پنج روز به کنکور مانده ندارد، فقط من یک کم دارم عملا سعی می کنم دیوونه باشم

.
.
.

سودارو
2006-02-25
یازده و سی دقیقه ی شی - حدود
ا