February 21, 2006

من آخر سر خودم هم نفهمیدم این پست که الان نوشته ام، در مورد ادبیات ایران است یا در مورد دکتر سید مهدی موسوی؟ این روز ها همین قدر که کار دست خودم نمی دهم از بس گیجم – به لطف کنکور لعنتی ِ عزیز – جای شکر دارد

http://www.bahal3.persianblog.com


متاسفانه وبلاگ آقای موسوی پست هایش لینک مجزا ندارد. برای همین هم فقط لینک می دهم به خود وبلاگ. پست آخر آقای دکتر موسوی مال یکشنبه سی ام بهمن ماه جاری را امروز خواندم و فکر می کنم لازم است بنویسم

یکی اینکه توی آخرین پست وبلاگ آقای دکتر موسوی لینک های جالبی مرتبط با غزل پست مدرن وجود دارد که خواندن شان را توصیه می کنم – یعنی برای کسانی که هنوز فکر می کنند در بعضی جا ها رگه هایی از ادبیات در ایران هنوز زنده است توصیه می کنم متن ها را بخوانند

مسئله ی دوم جریان فحش می دهم پس هستم که توضیح ش در وبلاگ آقای دکتر هست، من دخالت نمی کنم، اهمیتی هم نمی دهم، کسانی که مرا از نزدیک می شناسند لابد اصطلاح " به درک " مرا شنیده اند، وبلاگ معرفی شده را دیده ام و چند خط اول چند تا پست را خواندم و خوب من معتقدم که هر کسی درجه ی شعور خودش را دارد، دلیلی هم نمی بینم برای درجه ی شعور هر کسی اهمیت قائل شوم

مسئله ی سوم هم جریانی است که در مورد نقد کتاب صدای موجی زن پیش آمد، طبق معمول من از تمام دنیا بی خبر بودم، یعنی اگر می دانستم می آمدم حداقل نسخه ای که از کتاب دارم امضا شود – من دارم یک کلکسیون از کتاب های امضا شده جمع می کنم، البته هفت جلدی بیشتر ندارم – خوب، خوشحالم کار نقد دوستان پیشرفت کرده، مخصوصا از محمد حسینی مقدم ِ عزیز ما که شعر هایش دوست داشتنی است و خوشحالم که دارد قدم زنان در پله های پیشرفت صعود می کند، امیدوارم این هم رشته ی عزیز به زودی در جایی بایستد که حق اش است

گفته بودم می خواهم در مورد دکتر سید مهدی موسوی، پدر غزل پست مدرن ایران بنویسم، حالا می خواهم بنویسم

اسم سید مهدی موسوی را تقریبا یک سال پیش شنیدم، چندان معنایی برایم نداشت. من به صورت کلی یک بی اعتمادی ریشه دار نسبت به جریان های ادبی ایران دارم، ضعف وحشتناک مطالعاتی این جریان ها، بعلاوه سیستم ریشه دار ِ مرشد و شاگرد موجود در این جلسات، و همین طور غرور احمقانه ی این آدم ها – یا به قول گیتی این حیوانات – که وقتی چیزی می گویند توی چشم هایت خیره می شوند که یعنی وقتی من حرف زدم تو گه می خوری اظهار نظر می کنی، و خیلی چیز های دیگر باعث شده بود و شده است که پایم را از هر جلسه ی ادبی بکشم بیرون. چند باری توی پنج سال گذشته به جلسات شعر خوانی رفته بودم که تصمیم گرفتم قلم پایم را بشکنم و دیگر این جور جا ها نروم

یک سال و خورده ای پیش سامره مرا کشاند به یکی از این جلسات – که پنج دقیقه هم تا خانه ام بیشتر فاصله نداشت – خدا را شکر ده دقیقه ی آخر جلسه رسیدیم، تمام مدت به کفش دختری که جلویم نشسته بود خیره بودم و شعر – شعر؟ - هایی که خوانده می شد را گوش می کردم و بعد هم که پرسیدند من متنی دارم با اخم مخصوص خودم گفتم نه

بعد که سامره گفت جلسه های مهدی موسوی هست، من تحت تاثیر ِ همه ی خاطرات بدی که داشتم از خبر را همان طوری که شنیدم از آن گوشم انداختم بیرون. بهار گذشت و تابستان هم و پاییز که رسید، شاید نوعی دلتنگی که می خواستم جاهایی باشم که سامره بوده است، یعنی احساس می کردم رگه هایی از جدایی دارد بین مان رشد می کند، یعنی همان چیزی که شد جدایی کامل چند ماه پیش ما به بهانه ی حرف هایی که پیش آمده بود، قرار گذاشته شد که من بروم، شماره ی دکتر را گرفتم و وقت جلسه را پرسیدم و رفتم، اولین کسی که دیدم اِراتو بود – جریان ش را قبلا توی وبلاگ نوشته ام – دکتر موسوی آمد و به ترسناکی عکس هایش نبود – منظورم همان عکس مشهوری است با موهای طلایی و ریش بلند و پشت میکروفون در حالتی که انگار می خواهد داد بزند – آمد و نشستیم و نیم ساعت هم طول نکشید که دلم می خواست جلسه تمام نشود

جلسه ی دکتر ویژگی های خاص خودش را داشت

دیکتاتوری محض در جلسه حکم فرما بود – در برابر تن لشی ادبیات چی های ایرانی، خوب خیلی خوب است

می دیدم که از ادبیات خارج از ایران حرف زده می شود – مثل جاهای دیگر نیست که وقتی اسم جویس را می آوری، می پرسد حالا این جویس که گفتی کی هست؟ - فیلم دیدن جزو کار کارگاه است، باید هر هفته حداقل یک کتاب خواند و یک فیلم دید و یک کار ارائه داد، جلسه ها را می رفتم، به دکتر هم می گفتم چقدر خوب است من ضرب الاجل دارم برای نوشتن و می نویسم – یعنی مثل همیشه طرح های ذهن ام را دور نمی ریزم

چند جلسه ای رفتم – فکر کنم ده جلسه شد – و بعد هم که با تخصصی که در گند زدن دارم ، گند زدم و رفتن به جلسه های دکتر موسوی از طرف خانه ممنوع شد

از آن موقع فقط خبر هایی است که هر از گاهی می شنوم، یک باری هم که شد تلفنی صحبت کنیم

دکتر سید مهدی موسوی دو کتاب شعر مجاز، و یک کتاب شعر غیر مجاز دارد، چند مقاله و چند داستان و شعر های سپید که ندیده ام جایی چاپ شده باشند – و به نظر من از دیگر کار های مهدی برجسته تر اند، یعنی منظورم این است که در نظر خواننده ی عام می توانند بهتر نمود پیدا کنند، غزل های پست مدرن دکتر ساختار پیچیده ای دارند – و یک کتاب هم در حال آماده سازی دارند – پرنده کوچولو، نه پرنده بود، نه کوچولو – که احتمالا به لطف ارشاد جواز نخواهد گرفت

مهدی موسوی ادبیات را بر اساس نقد های نو می خواند، دریدا می شناسد و میشل فوکو را هم، هر چند از ضعف عمدی ادبیات ایران – عدم داشتن تخصص در یک زبان دیگر، حداقل انگلیسی یا اسپانیولی، یا اگر نشد فرانسه یا آلمانی – را دارا است، منظورم از تخصص داشتن یک زبان دیگر این است که بتوانی منابع را به زبان اصلی بخوانی، یعنی دارم می گویم از روی ترجمه خواندن دو ضعف عمده دارد، اول اینکه هنوز مهم ترین کار های مربوط به ادبیات به زبان فارسی برگردانده نشده اند، دوم اینکه کار هایی که برگردانده شده اند سراب هایی هستند پر از اشتباه، نا مفهوم و پر از نشانه های ضعف علمی مترجم، البته منظورم این نیست که صد درصد کتاب های توی بازار این گونه هستند، مثلا هشتاد درصد شان این جوری هستند

مهدی موسوی یاد دارد سر کسی داد بزند ، یاد دارد ضعف های کسی را به او بگوید، یاد دارد دلسوز کسی باشد که آمده چیزی از او یاد بگیرد، می تواند زبان تندی داشته باشد

مهدی موسوی به اندازه ی انگشت هایش دوست دارد و به اندازه ی موهای سرش دشمن، مهدی ولی هنوز ادامه می دهد، کار می کند، نقد می کند، حرف هایش را می زند – هر چند سوتی هم می دهد، اشتباه هم می کند،مثل نقد فیلم ملنا که خوب چون کس دیگه ای نفهمید، من هم به روی خودم نیاوردم – ولی کار می کند

نمی دانید چقدر خوب است هنوز کسانی برای ادبیات ایران کار می کنند، نمی دانید، از دور که نگاه می کنید می بینید همه چیز سبز و خرم است، ولی وقتی مثل من اصول اولیه ی ترجمه را یاد می گیرید و اصول اولیه ی ادبیات را، بعد می بینید که چه آش تلخی است ادبیات ایران

می دانم خود مهدی موسوی بود می خواست متن بنویسد وقت می گذاشت روی آن، ولی من بر اساس اعتقادم به یک اصل سورئالیستی، متن هایم را همان طور که نوشته ام منتشر می کنم، موضوعات دیگری هم توی ذهنم بود، ولی یادم نمی یاد، کل حرفم این بود که اگر دکتر وقت بگذارد زبان انگلیسی یاد بگیرد و کتاب ها و مقالات را به زبان اصلی بخواند می تواند قدم های بلند تری بردارد، یعنی دارم فکر می کنم اگر دکتر به زبان انگلیسی می نوشت چقدر همه چیز فرق می کرد

با احترام
سودارو
2006-02-21
دوازده و بیست و سه دقیقه ی شب