با کبریت مشکل داشتم، همیشه با کبریت مشکل داشتم، این بار نه، سومین بار که چوب نازک را روی مسیر گوگرد کشیدم روشن شد، روی لب هایم بود، یک لحظه تصمیم گرفتم امتحان کنم، یعنی حالم خوب نبود و اصلا فکر نمی کردم، با سومین تلاش روشن شد و سیگار را روشن کردم، هیچ حسی نداشتم، چهارمین پک را زدم و فقط محوی دود بود که می دیدم، سیگار را خاموش کردم و به یاد حرف یک دوست افتادم که معتقد بود هر چیزی را آدم باید یک بار امتحان کند، فقط فرقش این بود که می گفت خودش یک بار امتحان می کند، به هر کسی که پیشنهاد می کند از آن ور می افتد، خوب، نه هر چیزی، ولی بعضی چیز ها را می شود امتحان کرد، و دید هیچ چیز خاصی ندارد
یعنی احساس درونی ام این بود که آدم ها برای دو چیز سیگار می کشند، یکی پوچی که دود سیگار جلوی چشم شان می آورد، یکی هم گسی طعم دهان، شاید برای از یاد بردن تلخی زندگی. شاید همه ی این سیگار مسئله ی ساده ی فراموشی باشد
فقط می دانم که دیگر سراغ سیگار نمی روم، یک لیوان کوکاکولا ی یخ بیشتر بهم حس می داد تا کشیدن سیگار
صبح آن لاین شدم و با ورونیکا چت می کردم، می گفت شاید همان عقده ی سینه است که دیروز سر کلاس حرف ش بود – نظریه ی فروید – و من می گفتم نه، عقده ی سینه نبود، گفتم که اصلا احساسی نداشتم، مثل یک توهم بیخودی می مانست، می دانی، من خودم بهتر بلدم برای خودم توهم بسازم، نیاز نیست به سیگار متوسل شوم
. . .
سال دوم دبیرستان که بودم یک پسری بود سال بالایی، نمی دانم چی شد که ما با هم صحبت کردیم، اسمش را هم نمی دانستم، الان که اصلا یادم نیست، یادم هست مو های روشن داشت و چشم های روشن، یادم هست که زنگ ورزش بود، من نشسته بودم و فوتبال بچه ها را نگاه می کردم، از کلاس آمده بود بیرون و حوصله نداشت، حرف زدیم، روزی یک تا سه بسته سیگار می کشید، الان که فکرش را می کنم . . . حرف هایش هنوز توی گوشم هست، شاید . . . شاید همه اش توهم
. . .
* * * *
دور شدنت . . . مثل تمام آن سال ها، از لای در نیم باز نگاه می کردم و گیج . . . آره گیج، در را بستم و توی خانه فقط پناه آهنگ های دیوانه ی عوضی بود، دلم تنگ می شد، دلم می گفت که نباید می گذاشتم می رفتی ولی . . . همیشه فاصله است، یک فاصله ی سرد بین آن چه دلت می خواهد و آن چه واقعیت است، آن چه می توان انجام داد، همیشه آدم آخرش که نگاه می کنه فقط دلتنگی مونده، همین، دلتنگی مونده
. . .
* * * *
من گیجم، فقط گیجم و خسته، کمبود خواب، دارم یک فیلم نگاه می کنم که پر از سوسکه، خنده دار ترین فیلمیه که تا حالا در مورد فقر دیدم، کلی می خندی، چقدر خوبه می خندی، چقدر خوبه . . . خبر های خوبی از تهران بهم رسیده، امیدوار شده ام، خیلی زیاد . . . خدا را شکر
. . .
* * * *
این جا را هم بخوانید، خبر مبهوت کننده است، هر چند غیر عادی نیست
http://hamedmottaghi.blogfa.com/post-184.aspx
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/story/2006/02/060214_mf_qom.shtml
* * * *
سبیل جان فیلتر شده، این آدرس ان شا الله هنوز فیلتر نشده ی سبیل
http://s1b1ltala.blogspot.com/
فیلترینگ دارد دیوانه می شود، بعد از سایت مانی ها، سایت مجله ی شعر هم با کارتی که من استفاده می کنم فیلتر شده است، لینکی که دیروز در مورد فروغ گذاشته ام را دیدید؟ یک صفحه اش را هم نتوانستم باز کنم، دلم سوخت، دلم خیلی سوخت
. . .
سودارو
2006-02-15
حدود یازده شب
یعنی احساس درونی ام این بود که آدم ها برای دو چیز سیگار می کشند، یکی پوچی که دود سیگار جلوی چشم شان می آورد، یکی هم گسی طعم دهان، شاید برای از یاد بردن تلخی زندگی. شاید همه ی این سیگار مسئله ی ساده ی فراموشی باشد
فقط می دانم که دیگر سراغ سیگار نمی روم، یک لیوان کوکاکولا ی یخ بیشتر بهم حس می داد تا کشیدن سیگار
صبح آن لاین شدم و با ورونیکا چت می کردم، می گفت شاید همان عقده ی سینه است که دیروز سر کلاس حرف ش بود – نظریه ی فروید – و من می گفتم نه، عقده ی سینه نبود، گفتم که اصلا احساسی نداشتم، مثل یک توهم بیخودی می مانست، می دانی، من خودم بهتر بلدم برای خودم توهم بسازم، نیاز نیست به سیگار متوسل شوم
. . .
سال دوم دبیرستان که بودم یک پسری بود سال بالایی، نمی دانم چی شد که ما با هم صحبت کردیم، اسمش را هم نمی دانستم، الان که اصلا یادم نیست، یادم هست مو های روشن داشت و چشم های روشن، یادم هست که زنگ ورزش بود، من نشسته بودم و فوتبال بچه ها را نگاه می کردم، از کلاس آمده بود بیرون و حوصله نداشت، حرف زدیم، روزی یک تا سه بسته سیگار می کشید، الان که فکرش را می کنم . . . حرف هایش هنوز توی گوشم هست، شاید . . . شاید همه اش توهم
. . .
* * * *
دور شدنت . . . مثل تمام آن سال ها، از لای در نیم باز نگاه می کردم و گیج . . . آره گیج، در را بستم و توی خانه فقط پناه آهنگ های دیوانه ی عوضی بود، دلم تنگ می شد، دلم می گفت که نباید می گذاشتم می رفتی ولی . . . همیشه فاصله است، یک فاصله ی سرد بین آن چه دلت می خواهد و آن چه واقعیت است، آن چه می توان انجام داد، همیشه آدم آخرش که نگاه می کنه فقط دلتنگی مونده، همین، دلتنگی مونده
. . .
* * * *
من گیجم، فقط گیجم و خسته، کمبود خواب، دارم یک فیلم نگاه می کنم که پر از سوسکه، خنده دار ترین فیلمیه که تا حالا در مورد فقر دیدم، کلی می خندی، چقدر خوبه می خندی، چقدر خوبه . . . خبر های خوبی از تهران بهم رسیده، امیدوار شده ام، خیلی زیاد . . . خدا را شکر
. . .
* * * *
این جا را هم بخوانید، خبر مبهوت کننده است، هر چند غیر عادی نیست
http://hamedmottaghi.blogfa.com/post-184.aspx
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/story/2006/02/060214_mf_qom.shtml
* * * *
سبیل جان فیلتر شده، این آدرس ان شا الله هنوز فیلتر نشده ی سبیل
http://s1b1ltala.blogspot.com/
فیلترینگ دارد دیوانه می شود، بعد از سایت مانی ها، سایت مجله ی شعر هم با کارتی که من استفاده می کنم فیلتر شده است، لینکی که دیروز در مورد فروغ گذاشته ام را دیدید؟ یک صفحه اش را هم نتوانستم باز کنم، دلم سوخت، دلم خیلی سوخت
. . .
سودارو
2006-02-15
حدود یازده شب