April 17, 2006

گریز آهوانه 2 – قسمت دوم

خوب، اولین مطلب اینکه شما وبلاگ من را به تازگی دیده اید، آن اول ها که وبلاگ را می نوشتم زیر عنوان سودارو نوشته شده بود: وبلاگ شخصی سید مصطفی رضیئی دانشجوی ادبیات انگلیسی، بعد ها آن ها را یک دوست برداشت و من هم نخواستم دوباره برش گردانم. وبلاگ ِ من یک وبلاگ شخصی است و آن گونه که دوست دارم در آن می نویسم و به هیچ کسی هم هیچ ربطی ندارد که چه جوری می خواهم بنویسم. حداکثر کاری که می توانید بکنید نخواندن وبلاگم است – البته می شود اینجا مثلا را هک هم کرد، خوب آن جوری من یه جای دیگه یک وبلاگ می زنم و حرفم را می زنم، یعنی جلوی حرف زدن افراد را در هر صورت نمی شود گرفت، یعنی استالین هم خودش را کشت، نتوانست. ببینید این صفحه مال من است، اول اینکه من در جشنواره ی گریز آهوانه ی دو نبوده ام، درست، ولی مگر چه گفته ام که اینقدر صریح به نظر شما رسیده است؟ من اصلا مگر حرفی صریح در مورد خود جشنواره هم زده ام؟ من در مورد کتابی که چاپ کرده اید گفته ام و در مورد آن کتاب حرف هم دارم که در پست بعدی خواهید خواند. در هر صورت اگر بخواهیم قبول کنیم که حرف های من نه در مورد کتاب که در مورد خود جشنواره است، خوب من آدم صریح ی هستم و حرف هایم را رک می زنم و این صفحه ی شخصی من است که در آن چیزی که دوست دارم را بنویسم، صفحه ی روزنامه یا مجله یا کتاب نیست که خطوط را رعایت کنم

دوم اینکه شما الان رسما قبول کرده اید که کار کتاب را شما انجام داده اید، توی پست بعدی تمام ایراد های کتاب را مستقیما به شما و خانوم صالحیان خطاب خواهم کرد. این اشتباه است اگر از این رفتار من این ذهنیت در شما به وجود آورد که دشمنی و خصومت با کسی دارم که نمی شناسم. درست است در کارگاه آقای موسوی خانوم صالحیان را از نزدیک دیده ام – که الان هر چه فکر می کنم اصلا یادم نیست چه شکلی بودند – و شما را هم فقط از طریق یکی از دوستان می شناسم و آشنایی نزدیک با شما ندارم، خصومتی هم با کسی ندارم، کلا تمام مشکلات من با خودم است و دیگران در حد خودم با من دشمن نیستند که بخواهم با آن ها دشمن شوم

سوم، در پست بعدی در مورد کتاب خواهم نوشت و آن جا دلیل خواهم آورد که چرا کاملا انتظار داشتم اسم تمام کسانی که در جشنواره کار کرده اند را در کتاب ببینم. در مورد گفتنی های شما هم، خیلی خوب است این حرف ها را زدید، آقای دکتر منوریان می بایست به این حرف ها گوش کنند و خسارت های شما پرداخت شود، فقط نمی دانم چرا این حرف ها را به من می زنید؟ می خواهید بگویید خیلی زحمت کشیده اید برای جشنواره؟ ممنون که زحمت کشیده اید، دو حالت دارد، یا برای ادبیات زحمت کشیده اید که من ادبیات نیستم آن ها را برای من بازگو می کنید، یا برای کسب شهرت، که مثلا جایی مثل اینجا بگویید من این کار ها را کرده ام، که خوب، یک کم دیر به فکر بازگو کردن این حرف ها افتاده اید و وبلاگ من را هم تا جایی که می دانم تعداد کمی از شرکت کنندگان جشنواره ی گریز آهوانه ی دو می خوانند

در مورد شعر های دیر دست آقای موسوی رسیده، هم بهتر است شما بگوید چرا آقای موسوی تا آخرین لحظه روح شان هم از وجود چنین کتابی خبر نداشت؟ می شود شما که دوست دارید همه چیز شفاف باشد بگویید چرا جایزه ی خانوم اسد زاده به ایشان داده نشد؟ می شود بگویید چرا آقای موسوی جشنواره را ترک کردند؟ می شود بگویید جریان نامه ی اعتراض آمیز شاعران قم در مورد شعر خوانی خانوم اسد زاده – آن هم شعری که جایزه گرفته است – چه بوده است؟ می شود رفتار های آقای دکتر منوریان را برای من توضیح بدهید؟ که چرا اسم خانوم اسد زاده برای اینکه رسما یک ماه است دانشجو نیستند خط خورد ولی کسانی که مثل ایشان بودند و زیاد هم بودند رفتند و جایزه های خود را گرفتند؟ آه خانوم معتمدی سوالات در مورد جشنواره و هر برنامه ی مشابه ای زیاد است و زیاد خواهد بود، دلیل ندارد به هر چیزی توجه کرد

خانوم معتمدی، چرا دلتان شکسته است؟ مگر شما کار ادبی نمی کنید؟ پس غرور ادبی تان کجاست؟ آدمی که کار ادبیات می کند باید آماده باشد که هر چیزی بشنود، بیشتر از دوستان تا از دشمنان، من که فقط یک وبلاگ نویس هستم که شما را حتا نمی شناسم که بخواهم دوست باشم یا دشمن. خانوم، مگر در مورد من حرف نمی زنند؟ هر بار چیزی می شنوم می خندم، واقعا فقط می خندم، چون ارزشی ندارد، حالا نظر یک نفر چه اهمیتی دارد که از جشنواره خوشش آمده یا نه، بوده یا نبوده، حرفی زده برای خودش زده، من وقتی می نویسم برای خودم می نویسم، خوشحالم که دوستان می آیند و بازدید روزی صد تایی این وبلاگ را دارم، خوب، لطف دارند حرف های مرا می خوانند، شما هم وبلاگ خودتان را دارید، زندگی خودتان را دارید، کار شما ادبیات است به خاطر تعهدی که در خودتان نسبت به شعر احساس می کنید. من کارم نوشتن است، داستان و ترجمه و ویرایش و این کار ها که می کنم، من هم تعهدات خودم را دارم، زندگی خودم را، واقعیت را بگویم، این مسئله که شما با خانوم مونا زنده دل در شعر در استان خراسان با هم رقابت دارید برای من اهمیتی ندارد، من اصلا شعر خراسان را نمی شناسم، توی کل مشهد فقط کارگاه آقای موسوی تنها جایی بود که من حاظر بودم بروم که آن را هم جلویش را توی خانه گرفتند، اصلا پایم را جای دیگری نمی گذارم، معتقدم وقت تلف کردن است، چون هر جا که رفته ام ضعف های تئوریک که دیده ام وحشتناک بوده است، فکر می کنم توی خانه یک کتاب خوب مثل دنیای سوفی بخوانم بهتر است، خانوم من دنبال شهرت نیستم و علاقه ای هم به دعوا های ادبی خراسان ندارم

هیچ وقت فراموش نکنید که این یک وبلاگ کاملا شخصی است

خانوم معتمدی، من فکر می کنم باید خدا را شکر کنید من توی جشنواره نبودم، چون من مثل دیگران نیستم که سکوت کنم چون کسی مثل شما یا خانوم صالحیان برای جشنواره زحمت کشیده است و رفتار های دیگران را فدای این زحمات نکنم، من اگر بودم تمام حرف هایم را همان موقع صریح می زدم

من فکر می کنم تمام اختلافات پیش آمده برای شما فقط و فقط یک سوتفاهم است

سودارو
یازده و پنجاه و سه دقیقه ی شب
2006-04-17