مصطفی هستم، بیست و دو ساله، مقیم مشهد، دانشجوی ترم آخر ادبیات انگلیسی. دو سال و یک روز پیش احسان دستم را گرفت و رفتیم به یک کافی نت، سودارو زاده شد
امروز نشسته ام اینجا، بعد از یک روز خسته کننده، بعد از یازده ساعت توی خیابان و دانشگاه و ... ول گشتن، نشسته ام و این پانصد و هشتاد و یکمین پست این وبلاگ است
تولد وبلاگم مبارک
همین
سودارو
2006-04-25
پنج و نوزده دقیقه ی عصر
امروز نشسته ام اینجا، بعد از یک روز خسته کننده، بعد از یازده ساعت توی خیابان و دانشگاه و ... ول گشتن، نشسته ام و این پانصد و هشتاد و یکمین پست این وبلاگ است
تولد وبلاگم مبارک
همین
سودارو
2006-04-25
پنج و نوزده دقیقه ی عصر
نه عزیز، کامنت ها را می خوانم، حرفی را که زدی توی برنامه هایم گذاشته ام ولی تصمیم قطعی نگرفته ام، یک مشکل وجود دارد که در مورد آن کنفرانس من فقط منابع را دارم و بر خلاف چیزی که شما فکر می کنید یادداشتی وجود ندارد، همه چیز در ذهن خودم بود و من فقط یک تکه کاغذ داشتم که روی آن چند تا جمله نوشته بودم، برابر همان چیزی که پای تخته نوشته شده بود، چیز دیگری وجود ندارد، بقیه اش را گذاشتم ذهنم همان جوری که می خواهد پیش برود، یعنی جو کلاس هم بود، در هر صورت، در مورد مطالب آن کنفرانس، چون مجبورم بنویسم برای ارائه به کلاس و پایین بردن کار کنفرانس، می بایست یادداشت هایی تهیه شود، ولی می گویم، هنوز تصمیم قطعی برای انتشار آن ها، یا انتشار کامل آن ها را ندارم، واقعیت را بگویم، احساس امنیت برای انتشار آن ها در اینترنت را ندارم