April 27, 2006

درونم همه چیز موج می خورد، زمین، زمان، هوا، خسته ام، بیشتر از دوازده ساعت یک سره کالری می سوزاندم و این آخری تو سالن ششصد نفری دانشکده معماری که هفتصد نفر جمع شده بودند تا در جشن گروه زبان شرکت کنند – پسر خاله وار نشستیم، ما که سه نفر دست در گردن هم روی دو صندلی نشسته بودیم – موسیقی درونم می جوشد، اول مراسم گند وار شروع شد، مسخره، می خواستند تمام کارت های ورودی را با لیست های شان چک کنند، آخر سر مجبور شدند این روش را کنار بگذارند، چون یک ساعت گذشته بود و هنوز دویست نفری بیرون بودند

پدیده ی مراسم عزیز ترین بود، مجری مراسم که دیوانه کرد همه مان را، تمام پسر های اطرافم برگشتند و از من و مجید پرسیدند که این با شما هم کلاس است؟ خوب، یک کم جنبه ی یک دختر خوشگل که انگلیسی رو ماه و فارسی رو با حال صحبت می کنه نداشتند، بعد از مراسم نیم ساعته دست زدن و دادن لوح به تمام موجود های زنده ی اطراف و اکناف، یک هم نوازی ِ پیانو و ساز دهنی ناز داشتیم، لذت بخش، آرام، بتهوون و موتسارت و دیگر رفقا

بعد هم آرارات سه تا از آهنگ های اولین کاستش را اجرا کرد که قلب همه مون رو با خودش برد، یعنی خدا بود، واقعا خدا بود، با رقص نور لیزری و دود و بازی نور و آهنگ شنگولانه و اجرای فوق العاده . . . این آررات همین دیروز تو تهران با بنیامین کنسرت داده بود و قبلش هم یک سفر خارج داشته که با دی جی الیگیتر و آرش دی جی کار کرده و الان هم می خواست بره دبی کلیپ آهنگ هاش رو بسازه، کف کرده بودیم همه مون از بس خوب و خوشگل بود این بشر

آخر سر هم گروه راک اند رول دانشجویان معماری آهنگ اجرا کردند که اوج آن آجر دیگری در دیوار ِ پینک فلوید بود، خدا را شکر استاد دانشگاه نیستم که وقتی بچه های دانشگاه همراه گروه به انگلیسی داد می زدند که استادا ما به درس های شما احتیاج نداریم ... این درس های شما فقط آجر دیگه ای تو دیوار، یک آهنگ هم کار کرده بودند به اسم سوسک، که خیلی توپپپپپپپپپپپ بود

در کل من الان شنگولم، کلی همه چیز درونم موج می خوره، زمین و زمان و هوا و زندگی و
. . .

* * * *

به ما هم رسید. امروز می دیدیم که خانوم ریاحی دخترانی که مانتوی های کوتاه و تنگ داشتند را از دانشگاه می راند. متاسفم از این موضوع. از تمام کسانی که امروز از دانشگاه رانده شدند، به نمایندگی از تمام دوستان، معذرت می خواهم، واقعا معذرت می خواهم

این رفتار ها در شان یک دانشگاه نیست

* * * *

پلیس ها جای خود را به لباس شخصی ها داده بودند. در کل فقط ایستاده اند و خودی نشان می دهند. هنوز به کسی کاری ندارند. حتا به زنانی که پیراهن و شلوار و شال آمده اند بیرون. هنوز بگیر بگیر نشده است توی مشهد. ولی حضور سوال انگیز شان هست، اسم ش؟ طرح مبارزه با بی حجابی

چند روزی است که سر سه راه راهنمایی هستند، نگاه های چپ چپ مردم را تحمل می کنند

* * * *

توی تاکسی، توی ترافیک، چشم های خسته ام، وجود آشفته ام، از ماشین آقای دوست پیاده شدم و من برگشتم خانه، آقای دوست رفت دنبال دوستانش بروند حرم، دوست دیگری هم می خواست مشروب از خانه بردارد برود با دوست هایش گروپ سکس

توی تاکسی نشسته بودم و به کلاس امروز فکر می کردم، به امروز، به وقت خداحافظی، به جسیکا فکر می کردم به امروز، به چیپس خوردن توی حیاط، به قدم زدن و حرف زدن، به اینکه چه جوابی داشتم به او بدهم که به خدا حالم . . . می گفت وبلاگم را بعد از یک هفته خوانده و برایش سوال است من چه جوری زنده ام هنوز؟

من
...

چه جوری به ورونیکا توضیح بدهم که داغانم این روز ها؟ می گویم وقت ندارم، بهش بر می خورد، من
. . .

چه بگویم؟

توی تاکسی به ترافیک نگاه می کردم و به چند قطره بارانی که بود، که روی پست دست هایم می ریخت و من آشفته، خسته، درمانده
. . .

باید بخوابم. فردا روز پر کاری است، پر کار و شلوغ و زنده، فردا زندگی است، فردا مامان از سفر بر می گردد

سودارو
2006-04-27
ده و هشت دقیقه ی شب

این موضوع که من مطالب کنفرانسم را در اینترنت بگذارم کاملا منتفی است. امروز شنیدم که متهم شده ام که حرف های کنفرانس من یک برنامه ی هماهنگ سازی شده برای زیر سوال بردن طرح مبارزه با بد حجابی دولت است، خدا را شکر آقای دکتر قبولی به دادم رسید و گفت که من کنفرانسم را اول ترم وقت گرفته بودم و آن روز ها از این خبر ها نبود. در هر صورت، خوشحالم که امروز هم بحث ها ادامه داشت و برای هفته ی آینده هم وقت گرفته اند که بحث ادامه داشته باشد، ممنون از همه که نظر می دهند