April 23, 2006

Could I have this kiss forever?

چرا این آهنگ لعنتی رو دوست دارم؟ ویتنی هوستن با انریکو با هم خوندن، تو عهد دقیانوس، من هنوز هم وقتی آهنگ را می گذارم و به این دو تا نگاه می کنم و تمام ذهنم آشفته می شه، تمام وجودم
.
.
.

نمی خواستم بنویسم، شاید چون امشب خرابم، امشب توی یکی از اون مهمانی های فامیلی بودم که توش پنج نفر را می شناسم و بقیه همه شان با من آشنا هستند و وقتی می آیی لبخند های دوستانه می زنند به پسر آقای مهندس، طول کشید، هیچ وقت بیشتر از چهل و پنج دقیقه حوصله هیچ مهمانی را ندارم، توی خانه ی خودمان باشم همیشه بهانه دارم بروم توی اتاقم برای خودم، کار هایم، زندگی ام باشم، اینجا مجبوری بشینی و لبخند بزنی و همه می پرسند که چقدر از ترم ت مانده و نگران کنکور مرده شور برده ات هستند – نتیجه کی می آید؟ - و تو
.
.
.

تو خراب، تو بهم ریخته، تو چشم هایت را باز کردی، مثل تمام عصر ها بیدار شدی و ناخودآگاه تلفن توی دست هایت بود و صدای دوست که خانه ای؟ خانه ام و دو فیلم دیگر از سری بی بی سی روی هارد، حالا می توانم نسخه ی جدید و نسخه ی قدیمی غرور و تعصب را با هم نگاه کنم، حالا
.
.
.

جایی در شب، نا تمام، مثل تمام این روز هایم، به نوعی خستگی دچار
2006-04-22

* * * *

دوباره شب شده است، دوباره نشسته ام اینجا، لینکین پارک گوش می کنم، دوباره همان آهنگ را نگاه کردم، یعنی قبل از اینکه چشم هایم را ببندم و فکر کنم، به . . . به کابوسی که امروز صبح دیدم، وحشتناک بود، واقعا وحشتناک بود، وسط بمباران و سیاهی آسمان و بچه هایی که تمام مدت سعی می کردیم نجات شان دهیم، از خوابم بیشتر همان نگاه آخرم به یادم مانده، وقتی به آسمان نگاه می کردم، آسمانی که پر از دود بود و نگران . . . از خواب پریدم و باید می رفتم دانشگاه
.
.
.

دوباره شب شده است، من که گفته ام، بار ها گفته ام که دیگر تحمل کوچک ترین، بی اهمیت ترین چیز ها را ندارم، چرا آدم ها فکر می کنند حرف های این وبلاگ شوخی است، یا خیالات یک پسر بی خیال است؟ نه، خیالات نیست، توهمات هم نیست، این را پنجشنبه وقتی ضربان قلبم دوباره سگ شده بود و این بار حتا ایستادن هم برایم مزخرف بود می دانستم، وقتی که . . . وقتی که تمام مدت دارم سعی می کنم خودم را نجات بدهم، که زندگی کنم، که تمام مدت آرزویم شده است مثل آدم های عادی نفس بکشم، راه بروم، که بتوانم برای چند لحظه از تمام این خوشبختی که هستم دور باشم، که
.
.
.

برایت نوشتم مرا ببوس. برایت نوشتم خیلی تنها شده ام. نوشتم که دارم . . . نه، نگفتم که دارم رسما دیوانه می شوم، نگفتم که همه چیز، همه چیز در پشت آرامش ِ الکی ای که دارند، وجودم را می جوند، با دندان های مسموم شان
.
.
.

استاد می گوید تو نباید خودت را برای یک چنین موضوعی ببازی، می گوید نباید بگذاری یک نفر این جوری تمام وجودت را بهم بریزد، می گوید . . . من آرام تر، من زنده تر گوشی را می گذارم ولی . . . نه، نه تلفن احمقانه ی یک آدم بیشعور ِ بازاری که فکر می کند زبان انگلیسی چیزی است مثل حساب بانکی و اینکه تدریس چک تضمینی است برایم مهم است، نه کاری که از دست دادم، چه اهمیتی دارد؟ چیز ارزش داری این وسط نبود، مگر نه اینکه از همان اول هم قبول کردم چون چیزی که یک استاد بخواهد را رد نمی کنم، مگر نه اینکه از تدریس همیشه دوری می کردم، مگر نه اینکه . . . فقط، فقط بهم ریختم چون تحمل احمقانه نگاه کردن به ارزش های زندگی ام را ندارم، آن آدم شعورش همین قدر است، با همین شعور دارد زندگی می کند، با همین شعور دارد زندگی پسرش را به گند می کشد – که تا الان کشیده است، من مگر کورم که مدار ها را نبینم، دید روان شناسانه ام دروغ نمی گوید، همه چیز واضح است، دلم برای پسر بدبخت ش می سوزد، هم سن من است، سربازی را دارد تمام می کند، می دانی، درونش چیزی از خودش ندارد، درونش . . . این را وقتی که یک کلمه از قرار هایش با من را به پدرش نگفته بود فهمیدم، یعنی اینقدر دور اند از هم
.
.
.

ولی ارزش های زندگی ام . . . مثل این می ماند که لگد کرده باشند ت
. . .

می دانی، همه ی این حرف ها بهانه است، همه چیز، همه چیز مال همان حرفی است که تو . . . یعنی نمی توانستی روز تولدم آن را به من نگویی؟
نمی شد چند روزی صبر کرد؟
از آن روز . . . بار ها می شد با تو تماس گرفت، می شد میل زد، مثل قبل، می شد . . . ولی
.
.
.

نمی دانی چقدر سرد شده ام، نمی دانی، دارم یخ می زنم، یخ می زنم
.
.
.

Could I have this kiss forever?


سودارو
2006-04-23
ده و پنجاه و هفت دقیقه ی شب

ممنون از لینک تان

http://dedarazad.blogfa.com/

امروز هم به یکی از دوستان می گفتم، وقت هایم به شدت محدود شده است، نرسیده ام لینک های جدید را اضافه کنم، نمی دانم اصلا کی ممکن است برسم، می بخشید، در اولین فرصت این کار را خواهم کرد، یعنی در اولین آرامش، می دانی، امروز همه اش دارم می گویم در اولین آرامش . . . کدام آرامش؟