August 24, 2005

متن امروز شکسته و خرد شده است، تکه پاره مثل تکه های وجودم، هر کدام یک جا ولو

* * * *

ساعت یک صبح، نشسته ام به خواندن، به نوشتن، به گوش کردن به آهنگ های الکتریک که توی گوشم هست و دارد داد می زند، همه خواب اند، خانه آرام است، آرامش پیش از ویرانی، امروز ساعت هشت و بیست دقیقه ی شب قرار است برادرم برود تهران برای خدمت سربازی، نتایج ارشد تا ده روز دیگر می آیند و باید خودش را معرفی کند، اگر قبول شود بر می گردد، اگر نه می ماند تا 20 ماه آینده، این چند ماه خانه کمی زنده بود، حالا برادرم می رود، من هستم که توی اتاقم حبسم با حجم خم کننده ی کتاب هایی که باید بخوانم، مامان که می رود توی اتاقش کتابی دستش می گیرد می خواند – کتاب های مذهبی – و بابا که لابد می نشیند به تماشای تلویزیون. اگر خواهر زاده هایم خانه نباشند خانه می شود سکوت

از مهر هم که بروم دانشگاه خانه می شود حجم از تنهایی، بودن مان یک درد است نبودن مان یک درد دیگر

* * * *

ایده های جدیدی توی ذهنم هست، نمی دانم، منتظر می مانم تا زمان خودش مشخص کند آن چه انجام می شود را، وبلاگ هم به تدریج کمی ظاهر ش فرق خواهد کرد، یک دوست عزیز زحمت این کار را برایم می کشد، مدتی سورئالیست زحمت این کار های فنی را برای وبلاگ می کشید – ممنون – و از اواخر بهار علاقه اش را به این کار از دست داد و علی ماند و حوض ش، دو شب پیش رمز ورودی وبلاگ را دادم به دوست و شاید همین الان هم که دارم می نویسم رنگ وبلاگ عوض شده باشد، ممنون

* * * *

امشب نمی توانم بنویسم، هی دارم می نویسم و بعد هم پاک می کنم، خوب، ذهنم واقعا بسته است

2005-08-24
یک و چهل و پنج دقیقه ی صبح

* * * *

Dr. Stockman. Yes. (Gathers them round him, and says confidently.) It is this, let me tell you – that the strongest man in the world is he who stands most alone.

Mrs. Stockman (Smiling and shaking her hands.) Oh, Thomas, Thomas!

Petra (encouragingly, as she grasps her father’s hands_ Father!

An Enemy of the People – Henrik Ibsen
The ending lines of the play

از خواب بیدار شدم و نمایشنامه ی دشمن مردم یکی از مهم ترین نوشته های هنریک ایبسن را تمام کردم. یک صد و خورده ای صفحه که اذیتم می کرد، تله تئاتر ش را سال ها پیش توی تلویزیون دیده بودم و مهم توی ذهنم بود، تابستان پارسال چند تایی نمایشنامه از روی متن انگلیسی خواندم که یکی شان خانه ی عروسک ها بود و یکی هم قرار بود دشمن مردم باشد، ولی فقط نصف پرده ی اول را خواندم و گذاشتم کنار. امسال هم فقط چون می دانستم جزو نمایشنامه های اصلی است خودم را به زور کتک راضی کردم که تا آخر ش بروم، خوب وقتی تو آخر نمایشنامه و اول آن توی ذهن ت هست، سخت می شود خواندن ش

حالا که تمام شده است فکر می کنم چقدر گذشت زمان بد است برای یک اثر، می دانید، نمایشنامه زیبا است، زبان روانی دارد، به اصول نَچرالیست ها – ما چی می گویم توی فارسی؟ ناتورالیستی؟ درست یادم نیست – کاملا وفادار است. تقریبا اشکال عمده ای نمی شود به نمایشنامه گرفت، فقط یک مسئله است

رفورمیست اصول گرا الان، توی سال 2005 یک شوخی مسخره است. تقریبا دیگر هیچ کس، به جز آن ها که پیر شده اند و سنی از آن ها گذشته، نه به تغییرات رادیکال اعتقاد دارد، نه به رفورمیست های نو گرا – چپ های رادیکال – همه شده اند جزئی از تاریخ، جزئی از گذشته، از همه چیزی که رفته است و دیگر نیست

نمی دانم برنامه ی سوم رادیو بهنود دیگر را که چند روز پیش لینک داده بودم را گوش کردید یا نه، ولی مسعود بهنود ِ عزیز هم می نالید از اینکه الان اوج اصلاح طلبی می شود گنجی که روز ها خودش را از خوردن محروم می کند به امید . . . . و آخر؟ هزار نفر جمع می شوند به حمایت ش در رو به روی بیمارستان میلاد، از هفتاد میلیون نفر ایرانی

بهنود هم می داند که عصر این حرف ها گذشته است

خواهرم دوستی دارد که می گوید شما حوصله دارید، می گوید من هر وقت می بینم کسی نیست و تلویزیون روشن است و دارد اخبار می گوید زود خاموشش می کنم، نوار می گذارم یک کم می رقصم÷ دلم باز شه

راست می گوید، من فکر می کنم دوست خواهرم کاملا راست می گوید

می دانید، من فکر می کنم پسر های دکتر استاکمن، وقتی بزرگ شوند به پدر شان فحش بدهند

* * * *

عادت کرده ام به کتاب های چاپ خارج از ایران، یا کتاب هایی که مستقیما از کتاب های اصل افست می شوند و در بازار پخش، این روز ها چند تا کتاب از انتشارات های ایرانی زیر دستم آمد و پدرم در آمد. متن نمایشنامه را از کتابی چاپ انتشارات رهنما می خواندم، در پرده ی سوم، دو صفحه را جا به جا گذاشته بود و من چهار قسمت از آن پرده را قاطی پاتی فهمیدم

کتاب مکاتب های ادبی ِ آقای دکتر منوچهر حقیقی را هم که خدا زیاد کند، آن چنان غرق شده است در غلط های املایی که دیوانه می شوی، بابا هر بچه ای دیگر می داند کلمه ی ورلد – دنیا، جهان – را چه طور می نویسند، لجم می گیرد

باز همه ی این ها کم می آورند توی کتاب شعر انگلیسی ِ چاپ ِ انتشارات ِ سمت، که مقدمه اش هم غلط املایی داشت، هم نصف ش جا به جا صفحه بندی شده بود، هم مشکلات نگارشی

* * * *

کتاب ماهی، نوشته ی جدید ِ بهرام بیضایی توسط وزارت ارشاد ممنوع شد، یعنی حتا نمی خواهید صبر کنید وزیر جدید رای بیاورد بعد؟

سودارو
2005-08-24
هفت و هفده دقیقه ی صبح