August 23, 2005

I am the poet of the woman the same as the man,
And I say it is as great to be a woman as be a man,
And I say there is nothing greater than mother of men.

Walt Whitman – Song of Myself – Part 21

* * * *

Prodigal, you have given me love- therefore I to you give love!
O unspeakable passionate love.

Walt Whitman

دشت


پروانه ام، پرواز کنان بر فراز همه دشت ها
در میان سکوت و تنهایی و اندوه، رقصان
پرنده ای، آواز خوان بر فراز ابری که می گذرد
همه سکون های یک گلبرگ م، ایستاده بر ساقه ای لرزان
من همه طبیعت م
لبخند زنان
من همه باورم
همه حضور

می توانم دست هایم را بلند کنم
می توانم بسازم
می توانم بلند شوم

من همه عشقم خیره در میان خطوط کتاب هایی
که می توانند بلرزانند ت

من همه اشکم در میان لبخند هایت
آری
من همه همان دنیا ی دست های آفریننده ام آقای ویتمن
من همه دشت های سر سبزم
با چمن های کوتاه
بلند

همه شکوه پرواز یک عقاب م
همه آرامش یک جویبار

من همه صدا های زنده ی شهرم
همه طوفان های برق زنان
همه تماشای یک نسیم م

که وقتی می وزد
همه علف های دشت سر خم می کنند
و می رقصند

من همه همان احساس کوچک آفرینشم
در لبخند هایت
آقای ویتمن

من همان دست های کوچک م
که وقتی نگاه می کنی
سراسر دشت را پر کرده است
مثل ساقه های علف ها
سبز
سبز
سبز

من حس زندگی ام
در تاریکی شب
وقتی تنها صدا
جیر جیری است جایی همین نزدیکی
وقتی تمام زندگانی نور ستاره ها است
درخشان همانند عشق ورزی در میان زمین هنوز
خیس از باران صبحگاه

من همه همین دشت م
دشت سبز
با علف هایی همین جا و
آن جا

آری، زندگی مثل یک نسیم است
آری
آری آقای ویتمن

* * * *

این شعر را بر اساس فلسفه ی
Transcendentalist
ها نوشته ام، یا همان نویسندگان و شاعران رمانتیک اواخر قرن نوزدهم در امریکا، شعر را بر اساس فلسفه ی آن ها تفسیر کنید

* * * *

آمده ام خانه، احتیاج دارم به هیاهو ی یک آهنگ تند، و دارم دَرِن هیز گوش می کنم، هیاهو ای است مناسب برای این لحظه ها که دارم

دخترکم، به م وقت بده، لطفا به من وقت بده، به من اعتماد کن، من باید خودم را باز سازی کنم، من احتیاج دارم به زمان، به انرژی، به قدرت تا بتوانم خودم را بسازم، آماده کنم برای همه چیزی که برای تو، فقط برای تو باشد

به من وقت بده، برایم دعا کن

سودارو
2005-08-22
ده و چهل و هشت دقیقه ی شب

همین طور خواندم، یاد گذشته ها افتادم و چشم هایم پر شد از اشک، جلوی خودم را گرفتم، اشک هایم را پاک کردم و سرم را برگرداندم و خیره شدم به بیرون از پنجره، جایی میان . . . ، لطفا لینک را بخوانید
. . .

http://www.farnaaz.com/archives/000746.html

دوست این روز هایم، تقریبا هر روز داریم چت می کنیم

http://mooorcheh.blogfa.com/

وبلاگ های انگلیسی زیاد بهم نمی سازند، ولی این یکی جالب بود، عکس پست 15 آگوست را هم ببینید، یک عکس از نیویورک است اگر اشتباه نکنم که روی یک بیل بورد خبری نوشته

Bush Views Force in Iran as an Option
The Washington Times

این هم آدرس وبلاگ

http://chrisafer.com/bbbs.htm