August 21, 2005

یک مسکن دیگر از بسته ی شفاف پلاستیکی بر می دارم و همراه کاسه ی چینی پر از آب یخ می بلعم ش، فقط یک مسکن دیگر در این بسته مانده، مهم نیست، روی میز کامپیوتر یک نوع مسکن دارم، روی کمد کتاب ها یک مدل- از همان خوردم الان- و روی کمد دیگرم هم قوی ترین مسکن که خیلی جرات ندارم سراغش بروم، آن قدر قوی هست که میگرن را در حدود 5 دقیقه آرام می کند، ولی خوب، بهتر است مواظب عوارض جانبی اش هم باشم

آهنگ گوش می کنم، نمی دانم چرا تنظیم صدایم بهم خورده است، خودم یاد ندارم درست کنم، مانده است و دارم آهنگ ها را با صدای جدیدی که از هدفون می آید گوش می کنم، یک ساعت و خورده ای است که نشسته ام روی صندلی و دارم می خوانم، بیست تایی وبلاگ خواندم و کنار دستم یک تکه کاغذ که آدرس آن هایی که جالب است را روی آن یادداشت می کنم، شاید لینک یک دو تایی را بگذارم اینجا، نمی دانم، هنوز نمی دانم

دوست ندارم درس بخوانم، یک لیست لعنتی دور و دراز دارم که باید همین جوری خط بخورد، امروز هم چند تا مورد دیگر را از رویش خط می زنم، تمامی ندارد، یک لیست تمام نشده لیست جدیدی را می نویسم، مثلا تابستان است لعنتی، آن طرف ذهنم جواب می دهد اسفند کنکور داری و خمیازه می کشد و می گوید: پس لطفا خفه شو و زر نزن و یک گوشه هم نشین مثل دختر بچه ها زار نزن، من هم می زنم خودم را به بی خیالی و روزی یک ساعت بیشتر آن لاین می مانم، یک دوست همیشه وقتی آن لاین می شوم هست، همیشه هست و حرف می زنیم، کویت زندگی می کند و می خواهد بیاد ایران، مشهد، یک دوست جدید دارم که مشهدی است او هم، یک بار چت کردیم و من چقدر آشفته بودم تمام مدتی که حروف را روی کیبورد می زدم و منتظر جواب، تو نیستی، نه، نمی دانم کی ها آن لاین می شوی

امروز آن لاین می شوم و اف لاین ت را می خوانم و یک لحظه احساس می کنم که یعنی کابوس این دو ماه تمام شد؟ از همان اولین لحظه با یک آف لاین ساده من در خروش امواج سکون غرق شدم . . . من . . . من که خوب نیستم، من که خیلی بدم، خیلی وحشتناک، چرا خوب می شوی باز؟ من حس می کنم تمام این هزار و خورده ای کیلومتر راه بین من و تو همه اش یک تصویر احمقانه است از روز هایی که دارم، همیشه وقتی کنارت می نشستم تمام وجودم به چنان آرامشی می رسید که دیگر نمیتوانستم به صدا آلوده کنم لحظه های مان را، در سکوت، فقط حضورت، اینکه داشتم صدای نفس هایت را می شنیدم، از آن روزی که برایت از نورتن یک شهر از جان میلتون خواندم و سریع معنایش را گفتم و گوش می کردی و بعد خنده ات گرفت از اینکه گفتم دیدی ما همه اش گل و بلبل نمی خوانیم، از همان روز حواسم هست زیبا ترین متن های انگلیسی را کنار بگذارم به امید . . . امید یک روزی که شاید در آینده ای برایت همه شان را بخوانم

همه چیز خاطره شده است، همه چیز شده است گریز، و من قول داده ام که برایت، فقط خود ِ خودت بنویسم، تمام این ها که درونم هست را بنویسم، شادی خوب شد، شاید اون قدر خوب شد که اجازه بدی چاپ بشه، شاید هم این قدر قشنگ بشه که فقط تو بتوانی بفهمی اون نوشته رو، نمی دانم رمان می شه و یا هر چیز دیگه ای، می دانم که فقط می خواهم بنویسم، برای تو، برای تو بنویسم

من فکر می کنم شده ام هملت، تردید دارم، برای همه چیزی تردید دارم، دوست دارم بروم، به یک سفر طولانی، آن قدر طولانی که گم شوم آخر ش، دوست دارم مثل اوفلیا ساده باشم، دوست دارم به مکبث بخندم، دوست دارم گوش کنم به صدای ویتنی هوستن و فکر کنم که یک روز، یک روز، شاید همین امروز
. . .
می دانی اوتللو همیشه شمشیر ش را همراه ش می برد
می دانی خانوم رمزی هنوز حواسش به این است که فردا هوا خوب می شود و می روند به فانوس دریایی
می دانی دکتر استاکمن توی دشمن مردم لعنتی که تمام نمی شود، همه اش دارد مثل یک احمق رفتار می کند، مثل یک هملت خل
می دانی، وقتی آنتیگونه خودش را دار می زند من فکر می کنم چرا همیشه مرگ از همه چیزی که فکر می کنیم ساده تر است؟

من به اندازه ی تمام نسیم های سرد قبل از طلوع آفتاب این روز های مشهد سردم، و دلم می خواست قدرت داشتم باز هم فروغ می خواندم و لبخند می زدم و همه چیز قشنگ می شد

. . .

یک ساعت دیگر می روم بیرون، می روم قدم بزنم، شاید بروم پیش خواهر زاده هایم و یک کم دور و برم بدوند و بعد هم هر سه تایی شان بخواهند کنارم بنشینند و لم بدهند به من

می دانی، دارد شب نزدیک می شود، من هنوز دارم ویتنی هوستن گوش می کنم، صدایم نمی زنی؟ من اینجا به اندازه ی تمام ابعاد لحظه های زندگی ام غمگینم

سودارو
2005-08-20
چهار و چهل و هشت دقیقه ی بعد از ظهر

لغت فوق العاده برای این سایت شخصی عکاسی کافی نیست، به قول نیک آهنگ کوثر باید برای بعضی عکس ها ساعت ها نشست و تماشا کرد تا بتوانی درک شان کنی

http://wvs.topleftpixel.com/