June 02, 2004

امشب مي خواهم كمي گوش كنم، به صداها، به اطراف، به دنيايي كه ما داريم
نفس عميقس بكشم و به صداي كيبورد فكر كنم وقتي تق تق مي كرد و من با چشمان بسته گوش مي كردم و تو داشتي توي فضاي كافي نت سر ظهر مي نوشتي و ... چقدر اين روزها دارد برايم قشنگ مي گذرد
ديشب گوته تلفن زده بود و داشت با من حرف مي زد و توي حرف هايش مي گفت چه دنيايي شده كه آدم ها براي حرف زدن با همديگر وب لاگ درست مي كنند
اشاره اش به رابطه ي اين روزهاي من با فرشته ي بال دار خال خالي است، مي گفت نگاه كن فقط خودت برايش كامنت مي گذاري_دروغ گو خودش هم گذاشته_ در هر صورت
من امشب مي خواهم يك نفس عميق بكشم و به دست هاي تو فكر كنم كه داشت مي نوشت و به تمام لحظه هايي كه گذشت و تمام روزهايي كه مي آيند
مي خواهم بگويم كه من اين روزها عاشق شده ام، يا هر چي كه دوست داريد بگوييد
و چقدر همه چيز قشنگ است
چقدر همه چيز دوست داشتني شده است
حال شما چطور است؟

مي خواهم يك نفس عميق بكشم و به اين كامنت فكر كنم كه كاركرد دوستت دارم گذشته است
و من فكر كنم چقدر مسخره است هنوز به معناي يك كلمه نرسيده فكر كنيم كه دورانش گذشته چون مي خواهيم در تمام زندگي مان نو باشيم

دارم انريكو گوش مي كنم و بيرون دارد يك شب قشنگ شروع مي شود

2004-06-01
هشت و 25 شب

* * * *

نازلي (سه داستان)
منيرو رواني پور
نشر قصه – چاپ دوم – تابستان 1382
تعداد 2000 نسخه
بها 900 تومان
نشر قصه

- رعنا
- شيوا
- نازلي

كتاب را فرشته ي بال دار خال خالي آورده بود تا به جوانك آلبالوئي بدهد و من گرفتم تا به او بدهم و نتيجه اش اين بود كه دو روزي وقت كردم تا در سه نشست و هر باريك داستان را بخوانم و لذت ببرم
كتاب در ليست كتابي كه توسط آقاي اميري دارد آماده مي شود ذكر شده و مي تواند تمرين جالبي از يك نوع كتاب باشد كه خود تمريني در نوشتن است

رعنا قوي ترين طرح را از آن خود دارد و ضعيف ترين فرم براي نوشتن، من فكر مي كنم كه اگر اين داستان در فرم يك رمان نوشته مي شد مي توانست خيلي موفق تر باشد، شيوا را از همه بيشتر دوست دارم با فرم داستاني موفق و نازلي اسرار آميز و دلتنگ كننده و خسته
قشنگ بود، البته در سطح يك مجموعه داستان متوسط ايراني

* * * *

آرام نگاهت هست هنوز
براي يك دوستي از دست رفته
اصل شعر متعلق به سال 1380 است
سودارو

* * * *
آرام نگاهت هست هنوز

هوا آرام
دستم را در دست خواهي فشرد
و لبخندي بر لب: سلام

سلام

و چقدر آرام خواهم گريست در درون
كه باز آمده اي اي دوست
باز آمده از تمام روزهاي ديرين
لبخندها
اشك ها
غم ها
... آه

و ما مي توانيم باز هم تمام روزها را لبخند بزنيم
مي دانم
در قلبم ضربان ها حس مغمومي دارند

سرم را بلند مي كنم
و هواي گرفته ي شهر را نگاه مي كنم
ديگر هيچ ستاره اي نمي درخشد
هيچ ستاره اي

و باز هم مي پرسيم: چه خبر؟
... تو خوبي

آري
آري

و من ديگر هيچ مرگي را بر دست هايت احساس نخواهم كرد
و تو چقدر زيبا خواهي بود
... چقدر زيبا

و من چقدر دوست دارم لبخندهايت را لمس كنم
دست هايت را كه گرم است بر
دوش گيرم
و دوباره از نو
از نو
لحظه ها آغاز شوند
ميان نسيم ها كه مي وزند

...

سودارو
5-11-1380

* * * *

به من بگو خر
به معناي واقعي
ديروز كه تو آمدي
تازه فهميدم
اوه، تو چقدر خوشگلي
مامان

سودارو
2004-06-02

صبح بخير