June 17, 2004

ميانه انگشتانم را نگاه مي كنم و تو در ميان دستانم مي لغزي
و آرام، انگار مي رقصي در آوايي محو كه از دور دست ذهن را پر مي كند
نگاه ت را در عمق قلبم حبس مي كنم
و دلم مي خواهد گريه كنم، باور كن
دلم مي خواهم گريه كنم و بگذارم تمام دنيا صدايم را، اشك هايم را حس كنند
و خودم را مي دزدم از همه چيز، و در حضور تو نفس مي شوم
چقدر تو مهرباني
چقدر و
.
.
.
چشم هايم را مي بندم و تاكسي ميان ماشين ها و دود ويراژ مي دهد
چه دنياي غريبه اي است
چشم هاي را مي بندم و باد صورتم را پر مي كند و ذرات خستگي ميان
تصاوير نارنجي پشت پلك ها مي دوند
مي رقصي هنوز فرشته
و من ميان شادي هايت غرق مي شوم
چقدر مهرباني تو، چقدر دوستت دارم
چقدر
.
.
.
و ميان دستانم را كه بو بكشم، احساس ات مي كنم
با عطر همه گل هاي سرخ كه نفس هايم را پر مي كنند
مي رقصي و
من ايستاده نگاه مي كنم
تصاوير، همه احساس هاي زندگي محوم مي شوند
و تو را ميان بازوان خسته مي فشارم
.
.
.
مي بيني؟
تو چقدر شادي و من چقدر غمگينم
تو مي رقصي
و من چقدر دوست دارم بي پايان گريه كنم
گريه كنم
گريه كنم
سر بر شانه ات گريه كنم
و ببينم كه هنوززنده ام
هنوز هم
هنوز هم
هنوز هم
.
.
.
و تو شادمان مي رقصي تمام زمان ها را فرشته
فرشته
فرشته ي كوچك من
من
من تنها
من تو
.
.
.
دوستت دارم
بگذار زمان بگذرد
و تو از پيش من نروي
نروي
نروي و بگذاري دست هايت را حس كنم، كه چقدر گرم اند
چقدر
و لبخند هايت را بخندم
و اشك هايت را گريه كنم
و رقص هايت را، رقص هايت را بي پايان
بي پايان برقصم
برقصم فرشته
در ميان همه اين اشك ها كه جمع شده اند ميان سينه ام
و رها نمي شوند
و زجر مي دهند، زجر مي دهند
.
.
.
مي بيني؟
غم ها بي شمار، و تو
تو
تو
.
.
.
دوستت دارم
دوستت دارم
براي هميشه با عشق
.
.
.
سودارو
2004-06-16
شش و پنجاه و سه دقيقه بعد از ظهر