June 23, 2004

دور دست بيدار مي شوي از خواب
دور دست لبخند مي زني در پنجره هايي كه در برابر باد باز
مي شوند، دور دست خودت را مي سپاري به پرنده اي
. . . كه خواهد آمد، دور دست
آري، آري دور دست
در دور دست دوستت دارم
ديوانه وار دوستت دارم
.
.
.

* * * *

دو شعر براي سدريك
و شايد براي اميد هم

...

دلم تنگ مي شود در ميان باد هايي كه ديوانه ام مي كنند در اين ضربات كه تمامي ندارند، نمي بينيد؟

* * * *

. . . صدايي در دور دست

سكوت و اشاره مي كنم با انگشت به روبه رو
جايي در ميان درختان و پرنده اي پرواز مي كند
. . . مي خندم، بر مي گردم و در چشمانت نگاه
كجايي تو؟ كجا بوده اي؟
دستت را به دست مي فشارم، چقدر سردي . . . و
شهر در برف هايش غلط مي زند و من در اندوهي كه
، انتهاي پياده رو را پوشانده بود گريه مي كردم
آسمان رنگ هايش قرمز بود، و آواز ها
بويي نداشتند . . . نداشتند، و تو در قدم هايت
دور مي شدي، دور، دورتر از هر قدمي كه در كنار هم
. . . حفظ كرده بوديم در ضربات مرگ
مگر نبود؟ مگر زندگي سبز نبود؟
و امروز . . . امروز كه تو در آن مكان بعيد ايستاده اي و من
من . . . من بميرم خوب است؟
عزاي ديگري ميان قلبت را بفشارد . . . و شايد شاد
شوي و . . . دلم مي خواهد چشم هايم را كه مي بندم
دنيا عوض شده باشد، من عوض شده باشم
زمان عوض شده باشد و تو . . . دلم
تنگ مي شود، تنگ، تنگ تر از خورشيد
...

سودارو
سي خرداد 1383

* * * *

. . . خسته صدايي ديگر

مي گذاري سكوت بزرگ شود
و مثل يك حجم سرد دست هايت را فرا گيرد
در اين لحظه هاي آتشين كه . . . مي گذاري؟
. و چشم هايم بسته است
. فضاي آن سوي پنجره بسته است
، و آوازها چه غمگين شده اند
و قلب . . . چه دردناك مي تپد
چه دردناك، و تو دور مي شوي
. قدم هايت دور مي شوند
و من نگاه مي كنم
هيچ چيز نيست
ديگر هيچ چيز نيست
: و ميان تمام كاغذهايم را مي گردم
عكس ها گم شده اند
شعرهايم را دزديده اند
و طعم لب هايم را آفتاب با خودش برد
. . . وقتي سايه ي ابرها هم دور بودند
چشم هايم را بر هم مي كوبم و
مي گذارم تنهايي چون سايه اي از مرگ هميشه فرا گيردم
سكوت
سكوت
سكوت
سكوت
و ديگر هيچ
لبخند مي زنم
حتا آينه هم دروغ مي گويد
مي دانم، اين شهر آبستن به فريادهاي خشم است
مي بينم، و دست هايم سنگين شده اند
خسته از قدم ها كه بر مي دارم و به هيچ
هيچ مي رسم و دوباره دري و دوباره راهي و دوباره مرگ
خسته شده ام
و سر پناهي نيست
. . . سر پناهي نيست

سودارو
دوم تير 1383