June 03, 2004

چقدر گرم بود امروز
كنار تو راه را رفتن
و قدم ها كه بر مي داريم
آسمان صاف . . . و لحظه هايي كه آرامي و لذت مي بري از هر سكوت و از هر لبخندش
سلام
امروز هم سلام
شب شما بخير

* * * *

امروز سومين درس هم كلاسش تمام شد، بيان شفاهي داستان را دوست داشتم، تا آن جا كه سر هيچ جلسه اي غايب نشدم و 3 جلسه هم در كلاس هاي ديگر نشستم، فضايي بود براي زندگي كردن و در خدمت استاد بزرگواري هم چون خانوم تائبي بودن ... امروز با داستان لاتاري درس تمام شد و ما مانديم و زمان كه مي گذرد و ما كه مي مانيم ... مرسي خانوم تائبي، براي اين درس و تمام اين روزها كه گذشت و تمام اين مطالب كه ياد گرفتيم ... با تمام وجود متشكرم

* * * *

آخرهاي ترم شده و به قول مينا همه يك جوري شده اند و من در دلم گفتمباز آخر ترم شد و همه عاشق شده اند
دروغي نيست، از من تا جوانك آلبالويي همه در تجسم زندگي جديدتري هستيم ... روياها دارند به واقعيت نزديك تر مي شوند، حداقل در مورد من

صبح بخير
سودارو