June 13, 2004

صدا را مي شنوي؟
در ميان نواها و لبخندها و لحظه هايي كه ديوانه وار دوستت مي دارم، در زمان هايي كه مي شود با خنده ها و قهقهه ها كه عجيب است بعد از تمام اين زندگي ها كه داشته ايم و دوان دوان در راه هاي زندگي، ديد آسمان آبي چقدر وسيع است
...
احساس مي كنم زنده شده ام
هر چند بهاي اين زندگي مرگ بوده باشد
و جدايي ها كه پيش كشيده ام
...
داشتم فكر مي كردم كه آن چه تو مي گفتي ديازپامي است براي من و يا آن چه كه با من كرديد، ناراحت نشويد، نمي گويم رفتارتان اشتباه بود، اصلا، فقط هيچ كسي قيم كسي نيست، باور كنيد زياد در زندگي خصوصي من پيش رفتيد ... شايد تو براي من ديازپامي مي خواستي
...
بي رحم شده ام؟
نمي دانم
فقط ديگر خسته ام
از تمام آوارگي ها و از تمام زجرها و از تمام اشك ها كه درونم انباشته ام، خسته ام، من بر اساس يك هدف و برنامه ي مهم به اين دانشگاه آمده ام و دارم زبان انگليسي مي خوانم، من احتياج به وجود عاشقش دارم، وجودي كه مرا دوست بدارد براي خودم، براي من، همين طوري كه هستم دوستم بدارد و دستم را بگيرد و بگذارد احساس كنم خدا چقدر زيبا است و او، فرشته ي كوچك من چقدر مهربان ... و بگذارد دوستش بدارم، به خاطر خودش، به خاطر وجودش، به خاطر زيبااي اش، به خاطر خود خودش ... من با هدفي مشخص اينجا آمده ام و الان يك انگيزه ي مهم دارم، انگيزه اي كه به خاطر حضور زيبايش نفس بكشم، بجنگم، فرياد برآورم و فراموش نكنم كه بودم و چه بر من گذشت و از كجا به كجا آمده ام ... مرا ببخشيد
گوته از دست من آشفته نباش كه حرف هايم در وب لاگ را با كامنتسي كه مي گذارم و قهقهه ها كه بر صورتم نقش مي بندد را نمي تواني با هم تركيب كني
...
مرا ببخشيديد
و حداقل به خاطر ايران مان بگذاريد اين زمان را دور باشم
دور از همه چيز گذشته، من دارم همه چيزي را دوباره مي سازم، اين بار با وجودي كه ديگر احساس تنهايي را از من دور مي كند ... وجودي كه دوستم دارد، ومن ديوانه وار دوستش دارم

...

* * * *

گوته عزيز تولدت مبارك، بالاخره به دنيا آمدي و دنيا يك فيلسوف را به خود ديد

* * * *

از فردا مي روم سراغ زبان شناسي (عقايد دلقك هاي لال درباره ي لوس بازي هاي خودشان) و فرانسه (شانزه ليزه و تانگو با خنك ترين نوع اصوات در مشهد) و اصول و روش ترجمه (چرت زدن در فضاي ملكوت)، خدا به دادم برسد

اميدوارم از اين ترم زنده بيرون بياييم و با سر توي ترم 5 با چاه هاي پياپي اش فرو رويم
...
چقدر ادبيات قشنگ و جادويي است، و چقدر وقتم را سر چرت و پرت تلف مي كنم


من چقدر توپم امروز
ژوزفينا سلام مي رساند، حمام كرده و بهش رسيدن و خمار و ناز شده
...

روزتان خوش

سودارو
2004-06-13
پنجاه و هفت دقيقه بامداد